ملیکاملیکا13 سالگیت مبارک
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

دوستتون دارم

دخترعزیزم خیلی دوستت دارم ،از روزی که تو رو دارم باتمام وجودم میفهمم مامانم چقدر واسم زحمت کشیده،پدرم چقدر دلسوزم بوده ... دخترم تورو باهیچی تو دنیا عوض نمی کنم .وقتی بهم خیره میشی،وقتی واسم میخندی،ازذوق می خوام وجودتو غرق بوسه کنم.از اینکه این همه به من نیاز داری احساس شعف میکنم.من عاشقانه کنارتم وعاشقانه ذره ذره زندگیمو به پات میریزم.  عاشق بابایی شدم و از عشق به اون به عشق به تو رسیدم،حالا شما دوتاموجود دوست داشتنی رو دارم که حاضرم واستون جونمو فدا کنم... ...
27 اسفند 1390

انگار بهشت همین جاست

مهربان کوچک من...میان دستهات که گونه های مرا پنهان می کنی انگار خدا همین نزدیکی هاست لبهات که گنگ و نامفهوم نام مرا صدا می زند و من غرق می شوم در رویاهام... انگار تنها من و تو و خدا معنی این راز را می فهمیم انگار بهشت همین جاست...جایی که بابایی  چشمهای خندانش را به تو دوخته ... آغوشی که تو را لبریز می کند و مرا عاشق و تو که با نگاههات انتهای وجود مرا می کاوی ... من که غریبم و هنوز نمی دانم این منم که تو را می خواهد و محتاج ، یا تو و دستهای کوچک تو...به ما بوی بهشت می دهد تن تو ...بوی بهار نارنجهایی که هر سال می آید و می روند...اما این بهشت ماست که همیشه ماندنی است اتاق کوچک تو تنها روزنه ای است به نداشته های من...
27 اسفند 1390

کارایه جدید ملیکا تو 9 ماهگی

سلام قند عسلم این روزا خیلی بامزه و خواستنی شدی هر چند همیشه واسه من عزیزترینی ولی حالا خیلی خوشمزه تر شدی یه کار تازه یاد گرفتی وقتی بهت می گم بوس بوس بوس لپایه نازتو می زنی به صورت مامان انگاری داری بوس می کنی این کارو تازه دیشب یاد گرفتی هرچند جلو کسی منو ضایع می کنی و اصلا به روی خودت نمی اری ولی وقتی تو خونه با هم هستیم خودتو واسم لوس می کنی و هی مامانی رو بوس می کنی . کافی یه اهنگ به گوشت برسه همین جور نشسته شروع به نی ناش ناش می کنی همچون دستایه کوچیکت رو تکون می دی که قند تو دلم اب می شه . خیلی دوست داری منم باهات نی ناش ناش کنم و یا بغلت کنم و با هم نی ناش ناش کنیم در کل با شنیدن یه اهنگ که واست فرق نمی کنه چه اهنگی با...
27 اسفند 1390

شیطنتهایه ملیکا تو 9 ماهگی

ملیکای شیطون ما کارها و شیطنتهاش دو برابر شده است . و حسابی خونه سوت و کور و خلوت ما رو شلوغ کرده و فقط وقتی خوابه خونه ما مثل قبل آروم و بی صداست . ملیکا مثل قبل سیم و کابل و پریز رو نمیخواد و سراغ  سشوار و دستگاه ویدئو و سی دی و لب تاب میره و دیگه بهتون بگم که سریالها رو ما با چه زحمتی از دست این وروجک نگاه می کنیم یا تی وی رو خاموش میکنه و یا کانال عوض می کنه ویا دستگاه سی دی رو هی روشن و خاموش می کنه و خودش رو به دستگاه می رسونه و هی سی دی خورش رو می اره بیرون هی هل می ده تو وتمام قسمتهاشو باز و بسته می کنه ... و گاهی هم که از کار با این وسایل خسته میشه و با گفتن کلمه إإإإإإ ه ه ه دوست دا...
27 اسفند 1390

سومین دندون ملیکا رونمایی کرد

سلام قشنگ مامان سومین مروارید ملیکا هم در تاریخ 11 اسفند 90 یعنی در 9 ماه 13 روزگی ملیکا رونمایی کرد   الهی قربونت بشم خودم  خودم خودم خودم که ماشااله اینقدر تند تند داره دندونات درمیاد.چند روز بود همش بی قرار بودی پس برای همین بود. سومین دندونت هم جوونه زده . ایشااله بقیه اش هم به راحتی دربیاد فندقم  واااااااااای که چقدر نااااااااااز میشی وقتی میخندی اون دندونای ریز و کوچولوت معلوم میشه ...
27 اسفند 1390

دس دسی - تاتی تاتی .......

دخمل شیطون ما با موسیقی و آهنگ رابطه خوبی داره و به خاطر همین قبل از هر کاری نی ناش ناش کردن رو یاد گرفت. با شنیدن هر آهنگی دستاشو بالا و پایین میاره و بعد شروع به چرخوندنشون می کنه باورتون نمی شه چقدر ناز می شه . دیشب روی دلم نشونده بودمش و براش دس دسی می کردم اخه هر وقت من دس دسی می کنم با یه وجد خاصی شروع به اواز خوندن می کنه و دستایه منو می گیره و با هم دس دسی می کنیم ولی دیشب یکدفعه خودش شروع کرد به دس دسی کردن وای خدای من خیلی عزیز شده بود و قتی دستایه کوچولوشو بهم نزدیک می کرد و می خندید انگاری کل دنیا رو بهم دادن .وقتی خوشحالی و تشویق منو باباشو دید شروع به خندیدن کرد و دس دسیش به نی ناش ناش تبدیل شد . ...
27 اسفند 1390

چهارمین دندون

و اما چهارمین دندون قند عسل هم در تاریخ 12 اسفند 90 یعنی 9 ماهگی 1٥ روزگی رونمائی کرد......    الهی من بمیرم که تو درد می کشی تا مروارید های کوچولو  سر بزنن . از خدا می خوام این دوره زود بگذره تا فندقی مامان زود تمام دندوناش در بیاد        
27 اسفند 1390

کارایه ملیکا تو اواخر 9 ماهگی

سلام عسل مامانی این 3 روز که نیومدم واست بنویسم خونه نبودیم اخه بابایی کاری واسش پیش اومد و می بایستی بره اصفهان واسه همین ما رو خونه ی مامان جون گذاشت و ما این چند روز اونجا بودیم و تو حسابی شیطنت کردی نکه خونه ی مامان جون مثل خونه ی خودمون امن نیست همش می بایستی دنبالت باشم و هی تو رو از جاهایه خطرناک بگیرم مخصوصا اینکه اونجا پله داشت و تو همش می خواستی از پله ها بالا بری در کل حسابی اونجا کیف می کردی و بابا جون و مامان جون هم حسابی باهات بازی می کردن از بس  تو رو تاتی تاتی می کردن خسته می شدی و شب راحت تر می خوابیدی الهی دورت بگردم دیگه حتی برای یک لحظه هم نمی تونم زندگی بدون تو رو تصور کنم. من هم مثل همه مامانا فکر می...
27 اسفند 1390

اولین عید ملیکا

بنام او ..... سال 90 هم داره کم کم تموم می شه و من مطمئنا این سال رو فراموش نمی کنم چون تو این سال خداوند بلند مرتبه من رو من مادر کرد و یک فرشته ی نازو خوشکل بهم داد تو سال 90 تازه مزه ی عشق و دوست داشتن واقعی رو چشیدم اگه کل دنیا رو بهم بدن دلم نمی خواد سال 90 رو ازم بگیرن خدا جونم ، خدای خوب و مهربون ، همه ی نعمت هایی که بهمون عطا می کنی خیلی خوبن اما نعمت داشتن فرزند سالم یه چیز دیگه اس .با تمام وجودم ، بخاطر وجود ملیکای نازم ازت سپاسگذارم و امیدوارم که بتونم قدر این هدیه ی الهی رو خوب بدونم .          باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار رو...
27 اسفند 1390