ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

کارایه ملیکا تو اواخر 9 ماهگی

1390/12/27 3:13
نویسنده : مامان
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامانی

این 3 روز که نیومدم واست بنویسم خونه نبودیم اخه بابایی کاری واسش پیش اومد و می بایستی بره اصفهان واسه همین ما رو خونه ی مامان جون گذاشت و ما این چند روز اونجا بودیم و تو حسابی شیطنت کردی نکه خونه ی مامان جون مثل خونه ی خودمون امن نیست همش می بایستی دنبالت باشم و هی تو رو از جاهایه خطرناک بگیرم مخصوصا اینکه اونجا پله داشت و تو همش می خواستی از پله ها بالا بری در کل حسابی اونجا کیف می کردی و بابا جون و مامان جون هم حسابی باهات بازی می کردن از بس  تو رو تاتی تاتی می کردن خسته می شدی و شب راحت تر می خوابیدی الهی دورت بگردم

دیگه حتی برای یک لحظه هم نمی تونم زندگی بدون تو رو تصور کنم. من هم مثل همه مامانا فکر می کنم که تو شیرین ترین و دوست داشتنی ترین دختر دنیایی  ولی این همه  عشق و محبت اطرافیان به تو برام جالب و هیجان انگیزه . دل همه رو با اون لبخندهای شیرینت می بری. حالا دیگه یه دختر  ناز هستی با چهار تا دندون.مدتيه دوست داری هر چیزی رو که ما می خوریم و برات خوب نیست امتحان کنی.

گفته بودم كه علاقه خاصي به گوشي تلفن داري و اين علاقه هر چه ميگذره بيشتر ميشه چون فقط كافيه تلفن خونه به صدا دربياد و من گوشي رو بردارم چنان با هيجان  به سمت گوشي  می ایی كه اونو از دستم بگيري خدا نكنه كه گوشي رو بهت ندم اينقدر جيغ و داد مي‌زني كه نگو تازگي هم وقتي در حالت خوابيده هستي چنان پاهاتو به نشونه اعتراض محكم به زمين مي‌كوبي و بعضی وقتا از روی خوشحالی زیاد پاهاتو محکم به زمین می کوبی و می خندی و دوست داری باهات بازی کنم . صدایه زنگ گوشی من و گوشی بابایی و تلفن خونه رو تشخیص می ده و با صدا در اومدن هر کدوم نگاهش رو به صاحب گوشی بر می گردونه و اگه تلفن خونه باشه به سمت تلفن نگاه می کنه

غذا خوردنت كه نگو وقتي قاشق و ميذارم تو دهنت هر چي كه تو قاشق هست رو می کنم تو دهنت تو  میاری  بيرون و بعدش مي‌خندي هرچند كه بعدش كلي اعصابم خورد مي‌شه اما اصلا به روم نمي‌يارم و بغلت مي‌كنم و ماچت مي‌كنم چون واقعا خيلي دوست داشتني ميشي.

عاشق بيرون رفتني فقط كافيه كه ما لباس بپوشيم كه بخوايم بريم بيرون از همون اولش شروع مي‌كني به نگاه کردن به ماو هي دستاتو باز مي كني كه يعني منو بغل كنيد.

از وقتی که به دنیا اومدی همیشه تصور اینکه یه روزی راه می ری و صحبت می کنی خیلی برام جالب بود . حالا چند روزیه که داری اولین تجربه های راه رفتنت رو در حالي كه خودتو هي بلند مي‌كني و به حالت نشسته خودتو به سمت بالا پرت مي‌كني انجام مي‌دي.

همیشه در کمین جعبه دستمال کاغذی هستی که دستمال هاش رو بکشی بیرون و بخوری.

دخترک قشنگم حسابی داری به خدمت خونه می رسی و هر جایی رو که دستت برسه به هم می ریزی. با شنیدن هر شعر و آهنگی دستات رو تکون  می دی و خوشحالیت رو نشون می دی.(حتي از پشت تلفن هر كسي برات ناناي بخونه شروع مي‌كني به تكون دادن خودت با مدلاي مختلف)خیلی به اهنگ عکس العمل نشون می دی و به هیجان می یایی و با اون دستایه کوچولوت شروع به دس دسی می کنی و اگه خوابیده بشی کلا خودت رو تکون می دی. دیروز با شنیدن اذان تو هم همراهیش می کردی و باهاش اواز می خوندی .

 عاشق ليمويي يعني مهلت نمي‌دي كه من قاچش كنم دهنتو هي باز مي‌كني كه من قاچ بعدي رو بهت بدم.

خودت رو از همه چی اویزان می کنی به زور و به سختی خودت رو از رویه پشتی مبل سکو پله و ....بلند می کنی و رویه پاهایه کوچولوت می ایستی و از اینکه تونستی وایسی حسابی خوشحالی و می خندی تازه بیشتر دوست داری با خودت یه چیزی رو هم بالا بیاری مثلا کلاهت رو با یه دستت می گیره و با دست دیگه ات تلاش می کنی تا باستی و همش فکرت به اینه که کلاه نیافته و اگه از دستت بیافته دوباره می شینی و بر می داریش و دوباره تلاش می کنی تا بلند شی .

 هنوز هم گاهی وقتها نمی تونم باور کنم که یه دختر کوچولوی شیطون خوش خنده دارم که لبخند من رو با خنده قشنگش جواب می ده. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)