ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

اولین قدم هایه پسرم در 9 ماه 27 روزگی

1394/2/19 1:16
نویسنده : مامان
517 بازدید
اشتراک گذاری

گاه و بی گاه دلم میگیره از فکرهایی که بی دلیل آزارم میدن و اونقدر توی ذهنم پرسه می زنند که من رو از پا دربیارن ولی فقط یه چیز جلوشون رو میگیره)

چقدر مادر شدن سخته ... که گاهی اون قدر دلت میگیره و میخوای بلند بلند گریه کنی ولی فقط بخاطر اون نگاه معصومی که به تو خیره شده تمام اشکهات رو در خودت فرو میبری و لبخند میزنی تا اینکه مبادا لحظه ای عزیزت نگران بشه و احساس ناامنی بکنه.

چقدر مادر بودن سخته ... وقتی میبینی عزیزترین موجود زندگیت کسالت داره و داره توی تب میسوزه و تب بند بند وجودش رو به آتیش کشونده و کار زیادی از دستت برنمیاد و فقط از شب تا خود صبح اشک میریزی و حتی نمیزاری همسرت متوجه اشکهای تو بشه که مبادا دیگران برچسب بیش از حد حساس بودن رو به تو بچسبونند.

چقدر سخت مادر بودن ... وقتی که تو تمام توانت رو برای مراقبت از قدمهای کوچیک و نازنین کودکت به کار میبری ولی باز هم گاهی جلوی چشمت به زمین میخوره و گریه هاش تا عمق وجودت رو میسوزونه ولی تو برای اینکه اون قوی بار بیاد خیلی به روی خودت نمیاری و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.

خیلی سخته مادر بودن و اینها تنها قسمتی از سختیهاشه...

 و چقدر شیرین تمام لحظات با تو بودن

که آنچنان به زندگی من و پدرت رنگ و بوی تازه ای بخشیدی که حتی حاظر نیستم ثانیه ای زندگی بدون تو رو تجربه کنم ... لحظاتی که تو برامون میسازی و خونمون رو پر میکنی از صدای خنده های دلنشین و صادقانه ات ؛ هرقدر هم که خستگی تمام توانش رو به کار ببره که خنده رو از لبهای ما بگیره ولی تو نمیزاری و ثانیه های زندگیمون رو آنچنان زیبا میسازی که همه غم و غصه های دنیا رو از یاد میبریم.

درست در تاریخ 18 اردیبهشت ماه 94 اولین قدمهای نازنینت رو به طور مستقل برداشتی و خودت با هرقدمت آنچنان هیجان زده و خوشحال بودی که اشک من و پدرت رو درآوردی و با برداشتن هرقدم از ته دلت جیغ میکشیدی و با نگاه کردن به من و پدرت از ما توقع تشویق داشتی.(البته فقط دو تا قدم برداشتی )

دو سه هفته ای بود که می تونستی بایستی ولی این چند روز مدت زمانی که می ایستادی بیشتر شده بود که امشب بابایی داشت باهات بازی می کرد و تو با هیجان دو قدم برداشتی و خودت رو انداختی بغلش

آریان عزیزم پسر نازنینم برداشتن اولین قدمهایت مبارک و این رو بدون که عاشقانه دوستت دارم و از خداوند ممنونم که لحظات زندگی ام را با وجود تو برایم اینچنین زیبا ساخته و از او میخوام که همیشه پشت و پناه پسرم باشه که این آرزوی قلبی هر پدر و مادریه

درست یادم که ملیکا بعد از یک سالگی تونست راه بره ولی اریان در 9ماه و 27روزگی اولین قدمهاش رو برداشت

حدایه خوبم دختر و پسرم رو در پناه خودت حفظ کن

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان ریحانه
21 اردیبهشت 94 10:22
خیلی قشنگ می نویسی. خوش به حال کوچولوهات که مامانشون لدغدغه های مادریش رو و حظات قشنگشون رو به قلم می یاره. من این لحظات رو فقط برای متین حرف می زنم. و چه حیفه که اون یادش نمی مونه.
مامان
پاسخ
سلام عزیزم ممنون که متن هایه منو می خونید من دوست دارم بنویسم تا بچه هام وقتی بزرگ شدن بفهمم که چقدر سختی کشیدم تا بزرگ شدن خوب شما هم بنویس اولش سخته ولی کم کم عادت می کنی که احساساتت رو بنویسی اینجوری احساس خوشایندی داری
مامان سامیه و سامینا
25 اردیبهشت 94 14:56
سلام خانمی مطالبت خیلی دلنشینه و واقعا احساستو خوب بیان میکنی عالیه
مامان
پاسخ
سلام عزیزم نظر لطفته