ملیکاملیکا، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

نمودا رشد ملیکا

سلام عسلم دیشب با بابایی بردیمت دکتر واسه سرفه هات اقا دکتر با بابایی دوست بود واسه همین همش داشت با بابایی حرف می زد حسابی لجم گرفته بود و تو هم حوصله ات سر رفته بود و داد و بیداد می کردی و واسه همین سر صداهات دکتر شروع به معاینه تو کرد و یه سری شربت بهت داد تا بخوری گفت اگه بدتر شدی  دوباره ببرمت پیشش ولی خدا رو شکر الان بهتری دیشب وزنت کرد 8 کیلو شده بودی زیاد وزن اضافه نکرده بودی ولی دکتر گفت خوبه می خوام قد و وزن و دور سرت رو تو چند ماهه گذشته بنویسم تا وقتی بزرگ شدی یادت باشه چقدر کوچولو بودی بدو تولد          قد: 53 سانی متر        &nb...
27 اسفند 1390

تلاش من برای بهتر شدن سرماخوردگی ملیکا

سلام عسلی مامان هنوزم سرما خوردی تازه متوجه شدم دفعه ی پیش تو سرما نخورده بودی و حساسیت داشتی چون الان واقعا سرما خوردی سرفه می زنی و به شدت ابریزش بینی داری دیروز واست سوپ درست کردم و امروز واست اب گوشت حسابی بهت می رسم تا زود خوب بشی تازه دیشب بابایی واست اب سیب و هویج گرفت و از دیشب می کنم تو شیشه و بهت می دم شلغم هم واست پختم و هر 8 ساعتی یه بار بهت شربت دیفن می دم هر کاری که واسه سرما خوردگی خوب باشه انجام می دم تا تو زود خوب بشی . دیشب ساعت 12 خوابت کردم و کنارت خوابیدم بسکه خسته بودم نفهمیدم تو کی بیدار شدی ولی وقتی از صدای اواز خوندن و بازیت بیدار شدم ساعت 4 صبح بود وقتی بیدار شدم تو سر جات نبودی خیلی جا خوردم چون تاریک بود به دق...
27 اسفند 1390

اولین سرفه ملیکا عسل

سلام فندق مامان دو روزی هست که سرفه هایه کوچولو می کنی فکر کنم سرما خوردی الهی من بمیرم , همش تقصیر منه که تو سرما خوردی . هر وقت سرفه می زنی جگرم می سوزه از خدا می خوام تمام مریضی تو رو به من بده و تو سالم و شاد باشی . قربونت برم . بشین می خواهم دورت بگردم تا منظومه شمسی از اعتبار بیفتد والا....!
27 اسفند 1390

کارایه ملیکاه تو 8 ماه و 15 روز

سلام عسلی مامان اااااااااا(اینو موقع ناراحتی میگه مثلا وقتی چیزی را ازش گرفتیم) عاشق موبیله و دست هر کی باشه میگیره و بعد میذاره دم گوشش و صحبت میکنه کنترل تلوزیون را خوب میشناسه و وقتی اونو دستش میگیره نگاه به تلوزیون میکنهو گاهی کانال عوض میکنه  قطره هاشو خوب میشناسه و تا میارم بهش بدم اخماشو میکنه تو هم و لباشو به هم فشار میده و صورتشو میچرخونه اونور بچه ام مذهبیه و عاشق تسبیح. هرجا ببینه به سمتش میره و اگه اون شخص بهش نده کلی ناراحت میشه همچنان سینه خیز میره ولی فرز و تند...خودشو به همه جا میرسونه . جوری خودشو به هر جا می رسونه یا تو آشپزخونه میاد که بی اختیاز بهش می خندم مقداری که میتونه بدونه تکیه دادن ب...
27 اسفند 1390

شیرین ترین کلمه ای که ملیکا به زبون اورد

سلام قشنگ مامانی دیشب خونه ی مامان جون بودیم و تو برای اولین بار کلمه ی رو به زبون اوردی که تا حالا منتظر شنیدنش بودم اره گفتی "ماما" خیلی غافلگیر شدم خیلی زیاد اخه با بابایی شرط بسته بودیم که اول ماما می گی یا بابا و تو منو رو سفید کردی هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا ملیکا تو 8 ماه ٢٠ روزگی برای اولین بار گفت "ماما" دختر عزیزم دیشب وقتی با التماس به من می گفتی "ماما"و از من می خواستی بغلت کنم اینقدر به وجد اومدم که نگو . ازت ممنونم که منو ماما صدا زدی تازه دیشب  احساس کردم که مادر شدم خیلی حس شیرینی هست خیلی زیاد الان خونه ی خاله سمانه هستیم و تو بعد از کلی اذیت و سرو صدا با اسباب بازی هایی که تازه خاله واست خریده خ...
27 اسفند 1390

دلنوشته برای کودکم

برای کودکم    کاش می‌دانستم کدام نقطه عمرم ايستاده‌ام؟  بلکه آنطور بهتر بتوانم لحظات با تو بودن را هدر ندهم . و کاش می‌دانستم آخر نگاه تو که به چشمان من زل می‌زند به کجا ختم می‌شود؟! بلکه آنگونه بيشتر بتوانم حس ِ لحظات با من ماندن و نرفتنت را لمس کنم . و کاش می‌دانستم چگونه می‌توانم در لحظه بميرم. بلکه بتوانم تحمل نگاه ِ التماس آميزت را وقتی از من می خواهی بغلت کنم را  تاب بياورم. به راستی آخر دوست داشتن کجاست؟  
27 اسفند 1390