ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

شیطنت هایه ملیکا در 10 ماه و نیم

وای چه قدر روزها زود می گذرنند و تو داری بزرگ میشی . با تلاشی که برای راه رفتن می کنی من حدس می زنم که زودتر از تولد یک سالگی ات راه می افتی. الان دیگه همه جا رو می گیری و می ایستی و دستهات رو به در و دیوار می گیری و راه میروی  تقریبا هر جا بخواهی بروی می تونی  نميدوني چقدر بلا شدي عزيزم و چه كاراي قشنگي ميكني و دل من و بابايي  رو آب ميكني .   خب دخمل گلم خيلي وقته نرسيدم بيام برات چيزي بنويسم و يا عكس بذارم به خاطر اينكه اولا سفر بودیم  دوما خیلی شیطون شدی ونمیزاری بیام پای لب تاب خیلی وروجک شدی مامانی عزيزم الان كاملا دستت رو نگه ميداري به ميز و خيلي تند راه ميري و دنبال ما مياي هر جا هم...
19 فروردين 1391

کارهایه جدید ملیکا در 10 ماه و نیم

سلام عسلی مامان راستی دیگه دس دسی میکنی و حسابی رقص بلد شدی و با شنیدن اهنگ چنان به ذوق می ایی که دلم می خواد بوسه بارونت کنم  تو هی دستات رو تکون می دی و با لبخند زیبایی به من نگاه می کنی و شروع به رقصیدن می کنی  البته خیلی وقته این کار رو یاد گرفتی عاشق اینی که بلند شی وایستی دستتو میذاری روی میز یا مبل و نیم خیز میشی و بلند می شی و با کمک میز و مبل راه میری و دور تا دور میز حرکت می کنی و بیشتر دوست داری یه چیزی هم با دستات بگیری و دور میز راه بری و هی بشینی و یه چیزی از زمین برداری و دوباره شروع کنی خیلی دوست داری بلند بشی و راه بردی و الان دوسه روزی هست که حدود چند ثانیه می تونی تنهایی بایستی ولی می ترسی و خودتو تو بغ...
19 فروردين 1391

شیطنتهایه ملیکا تو هشت ماهگی

سلام قشنگ مامان این روزا خیلی خوشمزه شدی و حسابی با اسبا ب بازیهات بازی می کنی و یه وقتایی می ری سروقت کتابایه بابایی و خرابکاری می کنی امروز بعد از ظهر جزوه های بابایی رو از زیر فرش در اورده بودی و تمام برگه هاشو بهم ریخته بودی و بهشون نگاه می کردی انگاری داشتی درس می خوندی ههههههههههه ایشالله وقتی بزرگ شدی یه دختر درس خون باشی و حسابی مامان و بابایی رو خوشحال کنی دیروز مامان جون از کرج اومده بود واسه همین رفتیم خونه شون تو حسابی ذوق کرده بودی و دلت حسابی واسه مامانی تنگ شده بود تازه یه کاره تازه یاد گرفته بود ی اینکه مامان جون می گفت بهت نی ناش ناش نی ناناش ناش و تو هم ذوق می کردی و دستت رو تکون می دادی و واسه خودت نی نا ناش می ...
27 اسفند 1390

کارایه ملیکاه تو 8 ماه و 15 روز

سلام عسلی مامان اااااااااا(اینو موقع ناراحتی میگه مثلا وقتی چیزی را ازش گرفتیم) عاشق موبیله و دست هر کی باشه میگیره و بعد میذاره دم گوشش و صحبت میکنه کنترل تلوزیون را خوب میشناسه و وقتی اونو دستش میگیره نگاه به تلوزیون میکنهو گاهی کانال عوض میکنه  قطره هاشو خوب میشناسه و تا میارم بهش بدم اخماشو میکنه تو هم و لباشو به هم فشار میده و صورتشو میچرخونه اونور بچه ام مذهبیه و عاشق تسبیح. هرجا ببینه به سمتش میره و اگه اون شخص بهش نده کلی ناراحت میشه همچنان سینه خیز میره ولی فرز و تند...خودشو به همه جا میرسونه . جوری خودشو به هر جا می رسونه یا تو آشپزخونه میاد که بی اختیاز بهش می خندم مقداری که میتونه بدونه تکیه دادن ب...
27 اسفند 1390

شیطنت های ملیکا تو اواخر 8 ماهگی

ملیکای عزیزم  الان  دو دندان جلوی پایین تو نیش زده و سفیدی آنها در دهانت زیباییت را دو برابر نموده است .روزها و هفته ها میگذرد و تمام رویاهایی که برای با تو بودن داشتم دارد به حقیقت می پیوندد . چقدر منتظر این لحظه بودم که روزی نوزادم دندان در بیاورد و حتی دیگر از پرسشهای فامیل و دوستان هم به تنگ آمده بودم  آخه هر که تو رو میدید میگفت چرا هنوز دندون نداره !؟ نگو مردم از من عجولتر بودند. خلاصه اینم ماجرای دندون تو که بالاخره خیالم راحت شد و این لحظه هم تونستم ببینم که ملیکا دندون داره عزیز دلم اگر بدونی هر لحظه از عمرت و هر موفقیتی که از پی اخلاق و رفتار کودکانه ات کسب میکنی چقدر به خودم میبالم میدونستی که چقدر دوستت...
27 اسفند 1390

کارایه جدید ملیکا تو 9 ماهگی

سلام قند عسلم این روزا خیلی بامزه و خواستنی شدی هر چند همیشه واسه من عزیزترینی ولی حالا خیلی خوشمزه تر شدی یه کار تازه یاد گرفتی وقتی بهت می گم بوس بوس بوس لپایه نازتو می زنی به صورت مامان انگاری داری بوس می کنی این کارو تازه دیشب یاد گرفتی هرچند جلو کسی منو ضایع می کنی و اصلا به روی خودت نمی اری ولی وقتی تو خونه با هم هستیم خودتو واسم لوس می کنی و هی مامانی رو بوس می کنی . کافی یه اهنگ به گوشت برسه همین جور نشسته شروع به نی ناش ناش می کنی همچون دستایه کوچیکت رو تکون می دی که قند تو دلم اب می شه . خیلی دوست داری منم باهات نی ناش ناش کنم و یا بغلت کنم و با هم نی ناش ناش کنیم در کل با شنیدن یه اهنگ که واست فرق نمی کنه چه اهنگی با...
27 اسفند 1390

شیطنتهایه ملیکا تو 9 ماهگی

ملیکای شیطون ما کارها و شیطنتهاش دو برابر شده است . و حسابی خونه سوت و کور و خلوت ما رو شلوغ کرده و فقط وقتی خوابه خونه ما مثل قبل آروم و بی صداست . ملیکا مثل قبل سیم و کابل و پریز رو نمیخواد و سراغ  سشوار و دستگاه ویدئو و سی دی و لب تاب میره و دیگه بهتون بگم که سریالها رو ما با چه زحمتی از دست این وروجک نگاه می کنیم یا تی وی رو خاموش میکنه و یا کانال عوض می کنه ویا دستگاه سی دی رو هی روشن و خاموش می کنه و خودش رو به دستگاه می رسونه و هی سی دی خورش رو می اره بیرون هی هل می ده تو وتمام قسمتهاشو باز و بسته می کنه ... و گاهی هم که از کار با این وسایل خسته میشه و با گفتن کلمه إإإإإإ ه ه ه دوست دا...
27 اسفند 1390

کارایه ملیکا تو اواخر 9 ماهگی

سلام عسل مامانی این 3 روز که نیومدم واست بنویسم خونه نبودیم اخه بابایی کاری واسش پیش اومد و می بایستی بره اصفهان واسه همین ما رو خونه ی مامان جون گذاشت و ما این چند روز اونجا بودیم و تو حسابی شیطنت کردی نکه خونه ی مامان جون مثل خونه ی خودمون امن نیست همش می بایستی دنبالت باشم و هی تو رو از جاهایه خطرناک بگیرم مخصوصا اینکه اونجا پله داشت و تو همش می خواستی از پله ها بالا بری در کل حسابی اونجا کیف می کردی و بابا جون و مامان جون هم حسابی باهات بازی می کردن از بس  تو رو تاتی تاتی می کردن خسته می شدی و شب راحت تر می خوابیدی الهی دورت بگردم دیگه حتی برای یک لحظه هم نمی تونم زندگی بدون تو رو تصور کنم. من هم مثل همه مامانا فکر می...
27 اسفند 1390