ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

ملیکای من

نمی دونم چرا چند وقته اصلا نوشتنم نمیاد با اینکه خیلی هم حرف دارم برای گفتن الان نگاه کردم دیدم چند وقتیه که نیومدم تو وبلاگ  نازم ملیکا هر روز با مزه تر از روز قبلش میشه  هر روز داره منو عاشق تر از روز قبلش میکنه هر روز دارم دیوونه ترش میشم خیلی خیلی دوستش دارم با اینکه خیلی باباییه و اگه باباییش باشه زیاد منو تحویل نمی گیره اما همونکه هست و دارم از شنیدن صدای نازک و نازش و جیغ های گوشخراشش لذت میبرم                                    &...
26 دی 1391

ملیکا در 18 ماهگی

سلام قشنگ مامان چند وقتی هست که از تو و کارات و پیشرفتهات چیزی نگفتم امروز اومدم که بیشتر در مورد شیرین کاریهات بنویسم در مورد دلبریهات بازیگوشیهات و .... الهی دردت به جونم که اینقدر شیرین و خوردنی شدی . هر روز که می گذره تو درکت بالاتر می ره و حرف گوش کن تر می شی البته بعضی وقتا هم حسابی از تو راه مامانی در میایی پریشب بابایی بهم زنگ زد که تو رو اماده کنم تا باهاش بری حسینیه ولی تو اصلا همراهی نمی کردی و نمی خواستی لباس بپوشی زورت هم زیاد شده و شروع کردی به اذیت کردن تا من نتونم لباس تنت کنم و یک دفعه سرت رو زدی به لب من و کمی دندونم خون شد و من حسابی خسته و ناراحت شدم و زدم زیر گریه اخه خیلی بد شده بودی ولی تو تا گریه ی منو دیدی...
9 آذر 1391

ملیکایی در اواخر 17 ماهگی

سلام دوستان خوبم سلام دخترم ملیسا جان یکی یه دونم از کارات برات بگم که دیگه خیلی خوب راه میری، خودت با قاشقت میتونی غذا بخوری (البته تقریبا)، نی نی هاتو بغل می کنی و براشون لالا پیش پیش می گی، هر جا یه موبایل گیرت بیاد میذاری دم گوشت، تقریبا متوجه همه صحبت هامون میشی مثلا وقتی میگم ملیساکنترل تلویزیونو بیار برام میاری، یا وقتی میگم اگه بشینی بهت انار میدم میری میشینی قربونت برم، وقتی نماز می خونیم تو هم میای و سجده میری (به حالت خوابیده ) و مهرو می بوسی،و موقع نماز خوندن دهنت رو تند تند مثل ماهی تکون می دی. تقریبا همه اعضاء بدنتو می شناسیو وقتی ازت میپرسیم بهشون اشاره می کنی، یه وقتایی هم خودتو برامون لوس می کنی و پ...
27 آبان 1391

فرشته ی من سلام

  ملیکای من سلام منم مامان سمیه ؛‌ یه مامان که عاشق دخترشه ، یه مامان که قلبش با صدای نفس دخترش می تپه ، یه مامان که همه زندگیش دخترشه و بالاخره یه مامان که تنها آرزوش توی این دنیا خوشبختی دخترشه. ملیکای من ؛ تمام عمر و هستی من فدای یه خنده شیرین تو . نزدیک به یک سال و نیم گذشت ؛ یک سال و نیم پر فراز و نشیب برای من و تو ؛ پر از اتفاقات زیبا ، پر از اشک و لبخند ؛ باورم نمیشه  ؛ برای من انگار یک عمره ؛ نه اینکه سخت گذشته باشه هااااا نه ؛ انگار که یک عمره با توام ، انگار روزی نبوده که تو در زندگی من نباشی ، انگار لحظات بی تو بودن یادم نمیاد ، شاید هم قبل از آمدن تو من زندگی رو نشناخته بودم ؛ بهر حال میخوا...
18 آبان 1391

ملیکا و کاراش

  آخ که چه شیرین شدی عزیز مادر کارهای جدید کلمات جدید شیرینکاری های جدیدچه کیفی میده بشینی کاراهای این دخمل رونگا کنی   تو کارا به مامانی کمک میکنی عشق ماشین لباس شویی داری و لباسهایه کثیف رو میزاری توش (البته با کمک هم)یه وقتایی هم عروسک و هر چیز رو که دوست داشتی میندازی توش که من همش باید هواسم باشه و تو لباس ها رو چک کنم   آواز میخونی . و همین که اذان یا صدایه قران می شنوی خیلی سراسیمه میری سراغ چادر نماز و سجاده و شروع می کنی به نماز خوندم که البته به نمازت قنوت هم اضافه شده   نمیدونی چه لذتی داره که ازدور بهت میگم ملیکا بدو بغل مامان دستاتو بازمیکنی با سرعت خودتومیندازی اون لحظه میخوام زم...
14 آبان 1391

ملیکا و کاراش

سلام گلم اینروزا خیلی شیطون شدی و دائم داری خرابکاری می کنی از ریختن برنج از کیسه برنج گرفته تا پاره کردن پول و کاغذ و ... هنوز هم بد غذا هستی و بزور باید غذا دهنت کنم و هیشه حسرت می خورم که چرا تو مثل نی نی هایه فامیل خوب غذا نمی خوری . یه عالمه مامان جون واست عروسک خریده تو سیسمونیت ولی تو عاشق یه عروسک کچل هستی که اسمش رو نخودی گذاشتیم و دائم بغلت هست و تو نازش می کنی بغلش می کنی بزور غذا یا هر چی که می خوری دهنش می کنی و یه وقتایی هم شیرش می دی و یا به قول خودت دو دو دو بهش میدی و تا میگم پاشو نخودیت رو بیار از بین عروسکها میاریش این نشون میده تو تشخیص میدی نخودی کدومه که واقعا واسم جایه تعجبه جدیدا یاد گرفته دمپایی هایه من رو پاش ...
13 مهر 1391

ملیکایه شیطون

سلام دوستایه گلم سلام به تمام کسایی که با نظراتشون به من روحیه می دن و باعث می شن من دل گرمتر واسه دخترم بنویسم امشب اومدم تا از ملیکایی و کارهایی که می کنه بگم : از شیطونی هاش همین بس که دائما جیغ می کشه و یه وقتایی جیغ بنفش می کشه که تا مغز سرم سوت می کشه البته بی خودی جیغ نمی کشه فقط وقتی این کارو می کنه که مطابق خواسته اش کاری رو انجام ندادیم . تو خونه که باشیم به جیغ هاش اهمیت نمی دم واسه همین خیلی کم جیغ می کشه ولی وقتی جایی هستم بخاطر اینکه بقیه اذیت نشن به حرفاش گوش می دم کار دیگه ای که خیلی دوست داره اینکه پاشو بکنه تو کفش و دمپایی من یا بابایی . مخصوصا دمپایی هایی که تو اشپزخونه گذاشتم دائم داره باهاشون بازی می کنه هی یکی رو ...
7 مهر 1391

ملیکایه شیطون

سلام شیطون مامان این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی اتیش می سوزونی همش در حال راه رفتن و خرابکاری کردن هستی خیلی هم جیغ می کشی صبح تا شب حواسم به توه و خرابکاریات رو جمع و جور می کنم  هنوز هم مثل قبل تو غذا خوردن اذیتم می کنی و دلت می خواد به تنهایی غذا بخوری واسه همین خیلی ریخت و پاش می کنی هنوز هم شبا دیر می خوابی و روزا هم دیر بیدار می شی از حموم کردن و اب بازی حسابی لذت می بری و گاهی بیشتر از یک ساعت تو حموم می مونم تا جناب عالی بازی کنید شبا با هم قدم میزنیم و اصلا اذیت نمی کنی که بغل بشی و تند تند راه میری هرچند عبور هر رهگذر حسابی حواست رو بهم میریزه و میاستی و بهش زل میزنی تا طرف از رو بره و وقتی از دید چشمات دو...
11 شهريور 1391

ملیکا در 1 سال 3 ماه 4 روزگی

ملیکای مامان سلام این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی مامانی رو خسته می کنی ولی اشکال نداره وظیفه ی من هست که مواظبت باشم درکت خیلی بالا رفته و تقریبا بیشتر حرفایه من رو درک می کنی و وقتی ازت می خوام چیزی رو بهم بدی متوجه می شی ولی مثل قبل زیاد حرف گوش کن نیستی و وقتی دستت به گوشی یا کنترل برسه دیگه گرفتنش کار سختی هست خوابت مثل قبل هست شب بیداری و صبحها خواب یعنی مثل قبل دیر می خوابی دیر بلند می شی دیگه تو راه رفتن حرفه ای شدی و می تونی تند تند راه بری و مثل اینکه می دویی راه بری و بعضی شبها با هم میریم قدم می زنیم و تو اصلا اذیت نمی کنی و اصلا هم نمی خوای بغل بشی و دوست داری راه بری ولی خدا نکنه به مغازه بابایی برسیم دیگه دلت نمی خواد ...
2 شهريور 1391