ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

شیطنت هایه ملیکا در 10 ماه و نیم

1391/1/19 1:54
نویسنده : مامان
465 بازدید
اشتراک گذاری

وای چه قدر روزها زود می گذرنند و تو داری بزرگ میشی . با تلاشی که برای راه رفتن می کنی من حدس می زنم که زودتر از تولد یک سالگی ات راه می افتی. الان دیگه همه جا رو می گیری و می ایستی و دستهات رو به در و دیوار می گیری و راه میروی  تقریبا هر جا بخواهی بروی می تونی 

نميدوني چقدر بلا شدي عزيزم و چه كاراي قشنگي ميكني و دل من و بابايي  رو آب ميكني .

 

خب دخمل گلم خيلي وقته نرسيدم بيام برات چيزي بنويسم و يا عكس بذارم به خاطر اينكه اولا سفر بودیم  دوما خیلی شیطون شدی ونمیزاری بیام پای لب تاب خیلی وروجک شدی مامانی

عزيزم الان كاملا دستت رو نگه ميداري به ميز و خيلي تند راه ميري و دنبال ما مياي هر جا هم كه جاي دست گرفتن نداره مثل فرفره چهاردست و پا مياي دنبالمون و با كلمه هايي كه فقط خودت متوجه ميشي ما رو صدا ميزني مثل مه مه مه و يا ده ده ده

 

خیلی خیلی هم علاقه به نای نای کردن داری ولی نه تنهایی. همین که صدای آهنگ می شنوی با خواننده هم آواز می شی و مثل دی جی ها دستتو تکان می دی و می رقصی

امون از دست ملیکا جون از وقتی یاد گرفته چاردستو پا بره دیگه مامان و بابا رو تبدیل کردی به یه بادی گاردهای 24 ساعته که اجازه ندارند ثانیه ای ازت دریغ کنه.

هنوز نمی دونم عاشق کتاب و درسی یا متنفر ازشون، آخه تا مامان می ره سراغ کتاباش بدو بدو می یای که همه چی رو بهم بریزی ولی وقتی مامان بی خیال می شه تازه خودت می ری و به هر طریقی شده واسه خودت خودکار و کاغذ بر می داری و مشغول می شی تازه هم بعضی اوقات به طرف کتاب ها میری و کلی کتاب رو بر می داری می ریزی زمین و شروع به ورق زدن می کنی و بعد کم کم می خوابی و کتاب رو بالا سرت می گیری و وقتی خسته می شی شروع به خوردنش می کنی و اگه زود نیام ورق هاشو پاره می کنی.

یکی از کار هایی که خیلی دوست داری اینه که یه جعبه دستمال کاغذی رو گیر بیاری و بری یه جایه خلوت تا من نبینمت و تا برگه ی اخرش رو در بیاری و بعد تمام برگه ها رو ریز ریز کنی و بعد که از اینکه از این بازی خسته شدی یه کم از تکه دستمال ها رو تو دهنت بکنی

تو پست هایه بعدی عکسایه نازتو می زارم الان تو اروم و معصوم خوابیدی و صدایه نفسهات دلم رو اروم می کنه خدایا بابت همه چی شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ميلاد28ساله از شهر{بارسيان هرمزكان}
20 فروردین 91 4:06
سلام آبجي عزيزم خسته نباشي،،واقعا تبريك عرض ميكنم هم بخاطر وجود دخترنازت هم بخاطر به روز بودن وبسايت عاليت واقعا تبريك


ممنون نظر لطفتونه
بازم به ما سر بزنید
ميلاد28ساله از شهر{بارسيان هرمزكان}
21 فروردین 91 3:12
سلام آبجي جونم/خودت و همسرعزيزت خسته نباشيد/و زنده باشه دخترنازت،،،اكه خودت وباباي مليكاجان افتخار و اجازه بديد،ميخوام براي روزي كه مليكاخانم يكساله ميشن يك هديه ناقابل براي تولدش بفرستم{ممنون آبجي جونم)


سلام خیلی ممنون همین که سر می زنید یه هدیه بزرگ واسه ملیکاست