ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

یلدا مبارک

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم  چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم ملیکا جان سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت وبلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم پیشاپیش یلدا مبارک. دوســــــــت جونــــــــــــــــــــــــــــــــــام اندوهتون را به برگ ها بسپارین تا باد پاییزی اونا را ببره آخرین لحظه های پاییزیتان پر از خش خش آرزوهای قشنگ. یلدا بر هم...
30 آذر 1391

نظر سنجی 4

سلام دوستان خوبم شاید شما هم شنیده باشید که می گویند سال 2012  یک اتفاق خارق العاده در کره زمین می افتد ؛ البته هنوز هیچ کس از ماهیت واقعی آن خبری ندارد اما هر چه هست ، خبرهای موجود درباره این سال ، اصلا خوشایند نیست. این را ، هم پیشگویان و منجمان قوم مایا می گویند و هم دانشمندان ناسا.در هشدار ناسا و آکادمی ملی علوم آمده است که میلیونها نفر در سال 2012 بدون برق و در نتیجه بدون غذا و دارو خواهند ماند و تمام یخچالها، تلفنهای همراه و ماهواره ها خاموش می شوند. نمی دونم ولی خیلی نگرانم نه نگران خودم نه اصلا همش نگران ملیکا هستم که تازه پا تو این دنیا گذاشته وقتی بهش نگاه می کنم اشک تو چشمام جمع می شه می دونم احمقانه است که با...
30 آذر 1391

سرخوشیم هر دویمان

هر روز که می گذرد حضور خدا را به واسطه ی حضور تو بیشتر و بیشتر احساس می کنم...دوستت دارم به هزار و یک دلیل، اما مهم ترینش این است که یادم می اندازی روزی هزار بار شاکر خدا باشم به خاطر بودنت... می دانی هیچ وقت نمی توانم حس و حال این روزهایم را درست بیان کنم...آنقدر شاد می شوم با این قدم های سریع و کوتاه و پاهای لرزانت که زبانم نمی چرخد به گفتنش...آنقدر هیجان دارم از کارها و حرفهای این روزهایت که گاهی احساس می کنم دیوانه ام!!!مثلا وقتی صدایم می زنی مانی یا هنگامی که داری به همراه اهنگ هم خوانی می کنی یا وقتی که عاشقانه عروسکت را بغل می کنی و تاب می دی یا زمانی که می بوسیم  احساس می کنم تمام دنیا مال منه هر چه بگویم کم است . ...
24 آذر 1391

ملیکا کچل می شود

کوچولویه مامان در 1 سال 6 ماه 25 روزگی (سه شنبه21 اذر) موهای نرم و نازکت رو تراشیدم چقدر بی تابی و گریه کردی چقدر تلاش کردی تا از دست من و باباجون فرار کنی چقدر جیغ کشیدی.... اما نیاز بود عزیزکم.................... من به فدای قطره های اشک تو من به فدای نگاه هایه معصومانه ی تو نازدانه ی مادر من به فدای تک تک تار موهایت که تراشیده شد من فدای اون کله ی کچل و براقت چقدر ناز و خوشکل شدی چقدر دوست داشتنی تر شدی اندر حکایت سر تراشیدن : دیروز خونه مامان جون بودیم و ملیکایی حسابی بازی می کرد هوا هم سرد و بارونی بود چند  وقت بود که به خاطر کم پشتی موی ملیکا می خواستیم ببریم اریشگا...
22 آذر 1391

تشکر از دوستان

سلام سلام سلام یه عالمه سلام واسه تمام دوستان خوبم من دوباره اومدم  و دلم حسابی به شما دوستان تنگ شده  . وقتی لب تابم به دستم رسید خیلی سریع روشنش کردم و رفتم سراغ نظرات که خدایی با دیدن نظرات شما دوستان خیلی خوشحال شدم همتون رو دوست دارم. از همتون بابت همراهیتون تشکر می کنم امیدوارم وبلاگم بهتر بشه تا شما از خواندن مطالبم بیشتر لذت ببرید. امشب یه عالمه مهمون دارم از پدر بزگ مادر بزرگ خودم گرفته تا تمام خواهر برادرهایه بابایی و خودم که نزدیک به 30 نفر می شن و من یه عالمه کار داشتم واسه همین ملیکایی رو گذاشتم خونه مامانم و کارامو انجام دادم الان هم منتظر هستم تا مهمون ها برسن . تمام کارامو کردم و خونه رو...
20 آذر 1391

نظر سنجی 3

نظرتون راجع به این جمله چیه؟      باید یکی باشه که وقتی می خنده دل ادم بلرزه ,وگرنه زندگی چیز بی خودیه !   در ضمن او یکی تو زندگیتون کیه ؟   پاورقی :("اون یکی "می تونه شوهر بچه و یا هر چیزه دیگه ای باشه که تو زندگی واستون ارزشمنده)     ...
16 آذر 1391

علت نبودم در دوسه روز اینده

سلام دوستان گلم یکی از دوستایه خانواده گیمون یه امتحان داره که به لب تاپ من احتیاج داره و چون از ما خواسته بابایی هم قبول کرده و قرار امروز عصر بیاد و ببرتش و 19 ام که امتحانش تموم شد واسم بیارتش . دوستان عزیزتر از جانم دو سه روزی فکر نکنم بتونم بیام و وبلاگم رو بروز کنم خیلی ناراحتم ولی از شما می خوام که ما رو تنها نزارید و با نظراتتون همراهمون باشید دلم می خواد وقتی لب تابم به دستم رسید و وقتی وبلاگم رو باز کردم یه عالمه نظر ببینم همتون رو می بوسم . دلم می خواد یه نظر سنجی بزارم تا در نبود من وبلاگ فعال بمونه پس تو پست بعدی یه نظر سنجی میزارم
16 آذر 1391

حرص می خورم از کارهایت

کار دیروز و امروزم نیست...آن قدر وابسته کارهایت شده ام که اگر تو یادت برود خودم یادآوریشان می کنم...جای دستان چرب و چیلیت روی دیوار های این خانه ذوق زده ام می کند...می فهمم هستی و دل خوش تر می شوم به بودنت...اوایل وسواس پاک کردنشان را داشتم اما حالا دوستشان دارم...خوشم می آید و لذت می برم از دیدن جای آن انگشتان کوچک روی در و دیوار خانه ....چقدر شیرین است و حرص در آور بودن با تو!!!!خدا می داند که چه اندازه در طول روز حرص می خورم از کارهایت...از وقتی که خودت را می چسبانی به شیشه تلویزیون یاوقتی لب و دهنت رو چسباندی به اینه و داری با خودت حرف می زنی یا وقتی که می بینم آن خرده شیشه چند میلی متری را که دستت گرفته ای و قصد خوردنش را داری یا...
14 آذر 1391