ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

هر روز بزرگتر از روزقبل

هر روز شیرین تر از روز قبلی...هر روز کارهای جدیدتری می کنی..گاهی با خودم فکر می کنم اگر تمام این شیرین کاری هات قرار بود  یه دفعه رو بشه من حتما طاقتش رو نداشتم ،خدا رو شکر که این رشد و شیرینی ها مرحله به مرحله رو میشن !!! عزیزم دیروز رفتم سراغ کمدت تا اون لباسایی که مامان جون تو سیسمونی گرفته بود و من فکر می کردم یک سالگیت اندازه می شه ببینم وقتی نگاشون کردم احساس کردم که اندازه ات شدن اومدم تنت کردم واییییییییییییی باورم نمی شد که گلم عسلم داره بزرگ می شه خیلی ناز شده بودی خیلی ملوس شده بودی خانم شدی .خدایا شکرت که لذت مادر شدن رو نصیبم کردی ...
15 شهريور 1390

عشقم ملیکا

سلام امروز خاله سما اومد بود خونه ی ما و جوجه کفتر من همش بغلش بود و حسابی خودش رو لوس کرده بود ...
15 شهريور 1390

امشب مهمون دارم

سلام خوشکل مامان امروز 10 شهریوره و من تمام عمه ها و عمو هاتو دعوت کردم خیلی کار دارم از خدا می خوام امروز تو دخمل خوبی باشی و مامانی رو اذیت نکنی       ...
10 شهريور 1390

کاری که ملیکا تو 3 ماه و 10 روز یاد گرفته

سلام قند عسلم عسل مامانی از دیروز یه کاری یاد گرفتی اینکه وقتی تخت پشت می خوابونمت خودت با تلاش زیاد برمی گردی و روی دلت می خوابی و از اینکه تونستی این کارو انجام بدی خوشحال می شی و می خندی قربون خندههات بره مامانی بوووووووووووووووووووووووووووووس خدایا شکرت که هر روز دارم بزرگ شدنت رو می بینم ...
8 شهريور 1390

دلنوشته

    خدای مهربان من ! تو از عمق تمنای من ! تو از عمق نیاز من آگاهی !...  ای بی کران مهربان...  عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم باشی... در لحظه لحظه زندگی اش بهترین  ها را به او هدیه کنی تو را سپاس برای تمامی مهربانی ها و نعمتهایت ! تو را سپاس برای همه ی عشق و محبتت ای نازنین یگانه. بی نهایت سپاس خدای من ! من ..................! چشم براه لحظه ای هستم که تو را مثل همیشه سپاسی ژرف بگویم و بیش از پیش ایمان بیاورم که تنها دستان پر قدرت توست که هدایت میکند زندگی مرا ! منی که  تنها امیدم همیشه مهربانی تو بوده ! ...
8 شهريور 1390

نوه ی قند عسل

سلام عشق مامان دیشب رفته بودیم خونه مامان جون و تو حسابی سرگرمشون کرده بودی اونا باهات حرف می زدن و باهات بازی می کردن و تو به زبونه خودت جوابشونو میدادی اونا صداشونو بلند می کردن و تو هم بلند تر صدا میدادی خیلی با مزه شده بودی. مامان جون و بابا جون با اومدن تو خیلی زندگیشون شاد شده و تو رو خیلی دوست دارن اخه تو نوه قند عسلی تو نوه اولی و واسشون خیلی جالبه که مادربزرگ و پدر بزرگ شدن هر وقت کوچکترین مشکلی پیدا کنی به مامان جون می گم و منو اروم می کنه و  تو بزرگ کردنت کمکم می کنه . مامان جون همیشه تو رو می بره حموم اوایل من می ترسیدم ببرمت حموم اخه خیلی کوچولو بودی  . تو حموم اصلا گریه نمی کنی و خیلی دوست داری ا...
6 شهريور 1390