ملیکاملیکا، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

به هستی ام قسم

ملیکای من  به هستي ام قسم كه هستي ام تويي آرام مهربان من هستي ببخش به من، به هستي ام تو ناجي نگاه من از تمام غصه ها آغوش من بي تاب آغوش امن توست هستي ام آرامشم آسايشم دلگرميم ديوانه وار عاشقم تو را... بار خدايا هزار هزار بار شكر كه فرشته كوچكت رو به من بخشيدي. خدايا حافظ و نگهبانش باش.. با بقاي فرزندم براي من و شايسته قرار دادن او بر من منت گذار.آمين                                                      
4 مهر 1390

برای دخترم با عشق می نویسم

دختر نازنینم گفتنی ها ی زندگی بسیار است و نا گفتنی ها بیشتر... برایت با عشق نوشتم پس تو نیز با عشق بخوان ..هر زمان که دوست داشتی بخوان.. و من نگاهم به آینده ای روشن است تا شاید روزی  با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم
3 مهر 1390

ما برگشتیم

سلام دیروز از مسافرت برگشتیم خیلی خوش گذشت رفته بودیم کرج و از اونجا با بقیه رفته بودیم شمال خیلی خوب بود من همش مراقب تو بودم تا مریض نشی همش حواسم  به تو بود و از خدا می خواستم مواظبت باشه عزیزم تو دخمل خوبی بودی و خیلی کم مامان رو اذیت کردی الهی دورت بگردم واکسن 4 ماهگیت رو نتونستم سر وقتش بزنم اخه شمال بودیم و ترسیدم مریض بشی واسه همین امروزمن و بابا بردیمت  واکسنت رو زدیم الهی بمیرم موقعی که واکسن  زدی زیره گریه دلم طاقت نداشت ببینه واسه همین بابایی کنارت بود بعدش اومدم کنارت و بغلت کردم تا اروم بشی فدات بشم زود اروم شدی و الان اروم گرفتی خوابیدی خدایا شکرت بابت این هدیه ی زیبا ,خدایا ممنون ,نم...
3 مهر 1390

اولین مسافرت ملیکا

سلام ملوسک مامان فردا قراره با ماشین خودمن بریم خونه مادر بزرگ خودم که کرج زندگی می کنن خیلی نگرانم که خدایی نکرده تو مریض بشی نمی دونم سرما بخوری یا گرما زده بشی یا عرق سوز بشی یا ...وایییییییییییی خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی نگرانم دیروز مامان جون و بابا جون رفتم واسه همین موقع خوبی هست که ما هم بریم اخه مامان جون اونجا هست و از این نظر که تو مراقبت از تو کمکم می کنه خیلی خوبه فقط خدا کنه تو راه هیچ اتفاقی واست نیافته خیلی نگرانتم گلم از خدا می خوام مراقبت باشه تا به سلامت بریم و به سلامت برگردیم خدایا مراقب دخملم باش  خدا مراقب من و بابایی دخمل نازمون باش الهی امین ...
20 شهريور 1390

عاشقتم

  خدای خوبم هر مطلبی که بخوام بنویسم ردی از لطف بی انتهای تو در اون موج میزنه.. و این بار بهانه زندگی من و فرشته ی دوست داشتنی که تو بهم هدیه دادی خدایا سرشار از عشق و شور زندگی ام پرم از حس زندگی  تمام لحظات من و همسرم پر شده از شادی و عشق  و البته عشقی مضاعف چرا که ما اول عاشق هم هستیم  ... خدایا ، نمی دونم این همه خوبی! یه جا ! واسه بنده گنهکاری مثل من ... و البته که تو خود خدایی و  بخشنده و رئوف مهربونِ بی نیازم لطفاً کمکم کن مراقب خوشبختیم باشم خدایا مراقبم باش و منو تنها نزار ممنونم خدایا ...عاااااااااااااااشقتم ...
19 شهريور 1390

خدایا هزلر مرتبه شکرت

امروز وقتی داشتم باهات بازی می کردم ، اون پنجه های خوشگل کوچولوتو کرده بودی لای موهام و داشتی با تعجب باهاشون بازی می کردی . اونقدر از این کار تو لذت بردم که اشکم سرازیر شد و هزار بار خدا رو شکر کردم.   تمام بدنم مور مور شد از این احساس . یاد اون روزهایی افتادم که هنوز توی دلم بودی و با تکون خوردنت اولین احساس مادر بودن رو به من دادی . دلم برای اون روزها تنگ شده. وقتی داشتم دستهای کوچولوتو نگاه می کردم ، دیدم هر دستت 5 تا انگشت داره و هر انگشتت 3 بند. و همین برا شکر گذاری خدا کافی بود........ الهی قربونت برم من....................... ...
15 شهريور 1390