ملیکاملیکا، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

عکس

با سلام ملیکا خانم در عقد سیما جون ملیکایی در حال قدم زدن خرگوش مامانی ملیکای در باغه باباجون عکسهایه دیروز ملیکا در پارک   ...
15 ارديبهشت 1393

باید صبور باشم

سلام دختر و پسر نازم این با هم بودنمان نتایج خوب اخلاقی دارد برایم...این که شما یادم دادید تا صبور باشم، چیز کمی نیست برای آدمی که شاید تا قبل از مادر شدن خیلی معنی صبر را نمی فهمید..  می دانم که اگر از صبح تکانی به خود ندادی باید منتظر باشم تا شب .باید صبور باشم تا تو با این جثه کوچکت من و پدر را به این نقطه برسانی که رهایت کنیم تا بخوابی و هرگاه خواستی گوشه ی چشمی هم به ما داشته باشی...هر چه بزرگتر می شوی وابستگیمان را بیشتر و بیشتر می کنی. پدر که تا همین چند وقت پیش همیشه مرا دلداری می داد حالا من باید او را دلداری دهم که حالت خوب است و تعداد تکانهایت را شمرده ام و کلا یک جورهایی جایمان عوض شده!! این رو...
14 ارديبهشت 1393

تکلیفم نه با خودم معلوم است نه با تو...

تکلیفم نه با خودم معلوم است نه با تو..نمی گذاری برسم به آن قله ای که در خیالاتم می بینم..بگذار شیرینی و راحتی بزرگ شدنت را بچشم دختر جان...چند روزی خیالم راحت بود..چند روزی پُزی داشتم برای همه دوستانم، که آی ملت خبر دار شوید دخترم بزرگ شده..خودش سر خودش را گرم می کند..می نشیند در اتاقش نقاشی می کشد، آشپزی می کند و برایم خورشت قیمه خیالی می پزد و می آورد می خوریم و به به وچه چه می کنیم با هم...من با خیال راحت می نشینم پای تلفن با خیال راحت برایش شال و کلاه می بافم و نقشه بافت شال و کلاه پدرش را می کشم...اما دریغ ..دریغ که چند روزی این لذت مهمان خانه ام بود..کله ام پر از صداست..پر از گریه پر از نق نق..پر از غرغرو خالی از هرنوع سکوتی...شده ام ...
14 ارديبهشت 1393

پسر دار می شوم

از وقتی جنسیتت را به ما نشان دادی شرایط برایمان فرق کرده ...تو بالاخره خودت رو نشان دادی درست در 18 هفتگی ....چقدر شیرین است این مرحله به مرحله پیش رفتنمان اینکه تو پله پله و قدم و قدم من و بابایی را با خود همراه می کنی تنها خدا می داند که در این دوران شیرین همیشه ارزویم بوده و هست که سالم باشی و کمتر به جنسیت فکر کردم و همه چی رو به خدا سپرده ام .... از وقتی فهمیدم تو پسری دقیقا حال انسانی رو دارم که مجبور است برنامه ریزی های جدی تری را داشته باشد میدانم که خدا کمکم می کند ... فهمیدن هم جنس بودنت با بابایی شیرینی دارد غیرقابل بیان اما می دانم که حتی اگر همجنس من بودی این شیرینی برایم وجود داشت. فکرش را بکن حالا شدیم دو به دو دیگر...
5 ارديبهشت 1393

دلخوشی من با دختر سه ساله ام

روزها انقدر با شتاب میگذرند که باورم نمیشود سه سال پیش ملیکا نوزادی  بیش نبوده ولی اکنون ... خانم خانه ام است! با هم ظرف میشوریم، او به گفته ی خودش " کف کفی " میکند و من میشورم. روزی چندین بار میز شیشه ای را با شیشه پاک کن (شما بخوانید آب) و دستمال پاک میکند. باقالی پاک میکنیم، و حتی چند روز بعدتر میگوید: دیگه نداری پاک کنم؟! ظرف های ظرفشویی را به دستمان میدهد که سر جایش بگذاریم. هنگام سفره انداختن پا به پایه من کمک می کند اصلا هر کاری من شروع می کنم میاید و خودش را دخالت می دهد و بیشتر وقتها کارمان به دعوا می رسد که دختر نکن نریز نپاش .... تفریح سالممان این است که عصرها چایی درست کنم و با هم بریم رو حیاط و چای بیسکوی...
3 ارديبهشت 1393

هفته 24 ام

هفته 24ام حالا دیگر از حس یک تنگ کوچک به احساس یک دریا رسیذه ام ....دریایی که یک موج سوار ماهر را در روی موجهایه خود دارد.....اما فرق من با دریا این است که دریا موج سوار خود را می بیند اما من فقط و فقط این موجها رو می بینم حالا بماند که من راضیم به دیدن همین موجها که دیگر موج سوارش نه شب و روز می شناسد و نه خواب و بیدار..... دیگر بزرگ شده ای این را می شود از این حرکات عجیب و غریب و وول خوردن های بسیارت فهمید ...راستش دلم می گیرد وقتی به این جای تنگ تو فکر می کنم اما گاهی اوقات به تو حسودیم هم می شود ...راحتی از این همه هیاهوی بیرون از این همه گرفتاری که ما ادمها را درگیر خود کرده از این همه ....استفاده کن از این ارامشت ....قول می دهم تا ...
3 ارديبهشت 1393

مامانی روزت مبارک

میخوام بهت بگم به خاطر همه کارای بدم معذرت میخوام... میخوام بهت بگم بیشتر از هر کسی دوست دارم.... میخوام بگم وقتی فکرشو میکنم که یه روز نیستی مثل ابر بهار گریه میکنم... میخوام بگم اگه دعای تو نباشه من یه لحظه ام زنده نمیمونم... میخوام بگم اگه همه دنیا رو بدن تا بی خیال تو بشم تو رو میگیرم و بی خیال دنیا میشم... میخوام بگم: مامانی دوستت دارم  روزت مبارک
31 فروردين 1393