ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

روزهای ما

سلام به دختر و پسر گلم پسرم یک ماه بیشتر است که از بودنت کنار ما می گذره. و از تو و خدای تو ممنونم که وجود نازنینت رو به من هدیه داده... ... یک ماه از زندگی چهار نفره ی ما گذشت... روزهایی که هنوز برامون تازگی داره؛ سعی می کینم به بهترین شکل بهش عادت کنیم  و بتونیم از پسش بر بیایم؛ و توی این راه هر روز چیز تازه ای یاد می گیرم و به تجربیاتم اضافه میشه... و در این روزهای اخیر یه خورده از حالات نوزادی بیرون اومده؛ بیداریش بیشتر شده مخصوصا شبها و نصفه شبها موهاش  می ریزه و قیافه ش نسبت به روزهای اول تغییر کرده. وقت هایی که بیداره نیاز به توجه خیلی زیادی داره و وقت خیلی زیادی از من می گیره. و من بیشتر از هم...
30 مرداد 1393

یک ماهگیت مصادف با سالگرد ازدواج ما مبارک

پسرم امروز اولین ماهگرد تولد توست و من روز به روز و لحظه به لحظه بیشتر عاشقت میشم  سعی میکنم تا جایی که امکان داره ازت عکس و فیلم بگیرم تا وقتی واسه خودت مردی شدی و من دلم واسه کوچیکی هات تنگ شد سراغشون برم و دوباره شیرینی های این روزات رو مزه مزه کنم ولی بازم همش فکر میکنم که دارم خیلی از لحظه ها رو از دست میدم و تو و خواهرِ قشنگت دارید به سرعت بزرگ میشید و من نمیتونم هیچ طوری این روند رو کند کنم .... اولین ماهگرد به دنیا اومدنت مبارک گلم پسرم دنیایی که یک ماهه پا توش گذاشتی پستی و بلندی زیاد داره دلم می خواد ماه به ماه که بزرگتر می شی قوی تر و قوی تر بشی تا بتونی مرد بزرگی بشی که در برابر ناملایمات زندگی مثل یه سرو استوار به زند...
22 مرداد 1393

خاطرات زایمانم

سلام محمداریان قشنگ من! بالاخره تو به دنيااومدي و من بالاخره فرصت كردم بيام خاطرات زايمانم رو بنويسم.  محمد اریانِ قشنگ من در تاريخ 22 تیر سال ٩3 ، ساعت 7شب در بيمارستان مرتاض یزد به روش سزارین متولد شد درست در روز 15 ماه مبارک رمضان مصادف با تولد حضرت حسن مجتبی امید هست که که اقا نظر لطفش رو تا اخر عمر از زندگی پسرم بر ندارد . اين تاريخ و زمان و مكاني هست كه امكان نداره حتي يك صحنه اش هم از جلوي چشمم بره تا آخر عمرم. امروز محمدم 26روزشه، سالم و سلامت و تپل مپل ، كه به خاطر همين سلامتي و روزي صدها بار از خدا متشكرم. هرروز به خاطر اين نعمت بزرگ زندگيم از خدا تشكر ميكنم ....... و ازش ميخوام كه تمام طول زندگيش در پناه خودش حفظش كنه. خوب ح...
17 مرداد 1393

روزهایه اخر دوتایی بودنمان

  هنوز هم که هنوزه بعد از گذشت 38 هفته یا همان نه ماه از درک این موضوع ناتوانم که خدا چطور می تواند اینقدر نعمتهای بزرگ به من که یک بنده غافلم بدهد..از درک این عظمت ناتوانم و این آسان نیست برایم.... فکر کردن به خلقت تو، به این که فقط و فقط یک روز دیگر درونمی  بغضم را بیشتر می کند..دلم می خواهد فریاد بزنم و از ته دل شاکر باشم....دلم می خواهد همه بدانند که شادم از این موهبت الهی....  این هفته که گذشت هفته آخرین هابود برایمان..مثلا امروز آخرین جمعه  ای است که درونمی و من این تنهایی را دارم...از امروز شمارش معکوس داریم...از صبح همه کارها قابل مقایسه با هفته بعد در چنین روزیند....مثل این که هفته بعد در چنین روزی ...
20 تير 1393

اتلیه 3 سالگی

سلام دوستان خوبم دیروز به همراه ملیکا رفتیم اتلیه و هم من عکس گرفتم و هم ملیکا خانم این چندتا عکس رو که هنوز طراحی نشده رو گذاشتم چون ممکنه به خاطر زایمانم یه مدتی نتونم بیام خیلی منو دعا کنید تا همه چی به خوبی و خوشی انجام بشه   ...
18 تير 1393

با هم قران می خوانیم

حس غریبی دارد این که بدانی در خود چیزی را می پرورانی که پاک پاک است و به واسطه پاکی و بی گناهیش به هر کس میرسی التماس دعایی می گوید...مخصوصا این شبها و روزها که همه به فکر دعا و استجابتش هستند...بعد نوبت به خودت که میرسد می مانی با حاجتهایت، اینکه کدام را اول بگویی. هر چند حالا دیگر تمام حاجاتم حول تو می چرخد اینکه سالم و صالح باشی و خدا تنها کسی است که می داند در این مدت با هم بودنمان تمام نیاز روحیم همین بوده است و بس...  گاهی فکر می کنم که چه حس شیرینی است اینکه تو پاکی و منم به واسطه حضور تو شرمنده از گناه باشم اما گاهی هم فکر می کنم که می توانم شکرگذار این مهربانی خدا باشم و لایقش!!!  امروز قران می خواندیم و تو گاهی تکان...
13 تير 1393