باید صبور باشم
سلام دختر و پسر نازم
این با هم بودنمان نتایج خوب اخلاقی دارد برایم...این که شما یادم دادید تا صبور باشم، چیز کمی نیست برای آدمی که شاید تا قبل از مادر شدن خیلی معنی صبر را نمی فهمید..
می دانم که اگر از صبح تکانی به خود ندادی باید منتظر باشم تا شب .باید صبور باشم تا تو با این جثه کوچکت من و پدر را به این نقطه برسانی که رهایت کنیم تا بخوابی و هرگاه خواستی گوشه ی چشمی هم به ما داشته باشی...هر چه بزرگتر می شوی وابستگیمان را بیشتر و بیشتر می کنی. پدر که تا همین چند وقت پیش همیشه مرا دلداری می داد حالا من باید او را دلداری دهم که حالت خوب است و تعداد تکانهایت را شمرده ام و کلا یک جورهایی جایمان عوض شده!!
این روزها و شبها وول خوردنهایت هر کدام به یک شکل است..گاهی لیز می خوری از این سوی شکم به آن طرف، گاهی آنچنان به پهلوهایم میکوبی که چشمانم را گرد می کندو احساس می کنم هر آن امکان دارد بیای بیرون!!!!!سکسکه هایت هم که بهانه ای شده اند برای گرسنگی من،نمی دانم چرا وقتی تو سکسکه می کنی من گرسنه می شوم!!!!!!همین چند روز پیش هم که با آهنگ شادی می رقصیدی خیلی قشنگ ریتم گرفته بودی...این روزها انسان سر به زیری شده ام!!چون تو وادارم می کنی تمام تکانهایت را ببینم و قربان صدقه ات بروم...حالا دیگر هر وقت به سمت پایین نگاه می کنم همه می دانند که کار تو و تکانهایت است...امیدوارم یادم نرود شیرینی این دوران را..
چطور می توانیم با دیدن این چیزها شاکر خدا نباشیم!!