دو هفته مانده تا پایان این راه طولانی
پسرم:
هیچ وقت فکر نمی کردم که با وجود این همه انتظار زمان برایم اینقدر سریع گذشته باشد...وقتی که به این هفته هایه گذشته نگاه می کنم شاد می شوم از این همه راهی که طی کرده تا خودش را به اخر برساند ...دلم برایش می سوزد طفلکی پا به پای من و تو تمام راه را آمد و به اینجا رسید،هر چند هنوز هم این راه ادامه دارد اما یادمان باشد که حتما از او هم تشکری کنیم... نمی گذرند این روزها برایم، اصلا فکر نمی کردم که این تن ناتوانم اینقدر برایت جای مناسبی باشد که بخواهی مدتی طولانی رادر آن بگذرانی...فکر می کردم دلت می خواهد زودتر از اینجا خلاص شوی...می دانم در جای تنگ و تاریک بودن برای منی که به یاد نمی آورمش حتی تصورش هم سخت باشد اما تو خوب تحمل می کنی و دوست دارم این تقلاهایت را برای باز کردن جایت حتی اگر با شرحه شرحه کردن پوستم برایم به یادگار بگذاری!!!!!!!!! روزهای سختیند این روزها که تو درگیر جای تنگ و کم حوصلگی منی و برای من که کم نفس شده ام و تمام فکرم سلامت توست...خدایا کمکمان کن تا این دوهفته ی باقی مانده هم به خوبی همین مدت طولانی گذشته بگذرد...