پسر دار می شوم
از وقتی جنسیتت را به ما نشان دادی شرایط برایمان فرق کرده ...تو بالاخره خودت رو نشان دادی درست در 18 هفتگی ....چقدر شیرین است این مرحله به مرحله پیش رفتنمان اینکه تو پله پله و قدم و قدم من و بابایی را با خود همراه می کنی
تنها خدا می داند که در این دوران شیرین همیشه ارزویم بوده و هست که سالم باشی و کمتر به جنسیت فکر کردم و همه چی رو به خدا سپرده ام ....
از وقتی فهمیدم تو پسری دقیقا حال انسانی رو دارم که مجبور است برنامه ریزی های جدی تری را داشته باشد میدانم که خدا کمکم می کند ...
فهمیدن هم جنس بودنت با بابایی شیرینی دارد غیرقابل بیان اما می دانم که حتی اگر همجنس من بودی این شیرینی برایم وجود داشت. فکرش را بکن حالا شدیم دو به دو دیگر زور من و ملیکا به بابایی نمی رسد و هم زور شده ایم چقدر لذت بخش است که مزه پسر دارشدن را هم می چشم خدایا شکرت
سر ملیکا علاوه بر چیزهایه مشترکمان جنسیت مشترک هم داشتیم و این لذت شیرینی بود ولی حالا این تضاد خیلی برایم هیجان اور است ...از حالا باید فکر مرحله بعد بود باید به فکر انتخاب اسمی شایسته باشیم ....من که فکر می کنم این جزو سخت ترین کارهای دنیاست ...
خدایا تو را شاکرم برای تمام شادی هایم
هفته 25ام