دلم خوش است به پدرت
می دانی دخترم دلم خوش است ...دلم خوش است که پدرت هست ...پدرت هست که برایت پدری کند ....وقتی ان گوشه می نشینم و تو و پدر رو می بینم که چطور از سرو کول هم بالا می روید قند در دلم اب می شود...نمی خواهم نفر سوم در جمع هم بازی هایتان باشم ....دلم می خواهد نفر غایبی باشم که ان گوشه نشسته است و نگاهتان می کند و می شنود صدای جیغ و خنده های دختری که بالش روی کله اش خورده یا توپ به پایش شوت شده ....یادت بماند که پدر بیشتر از هر چیزی که فکرش رو بکنی برایت پدری می کند...دلت خوش باشد که اگه مادر وقت نمی کند که با تو بازی کند بعضی روزها پدر جبران کاستی های مادر را می کند و هم بازیت می شود...همان هم بازی که برایت گاز و قابلمه و بساط چایی می خرد برای دختر دو ساله اش تا برایش غذاهایه خیالی بپزی و چای الکی بریزی و بسوزد با همان چای الکی و دخترش قهقه بزند ....همان پدری که پاهایش را سرسره می کند تا تو سر بخری و بلند بخندی .....همان پدری که خم می شود تا به تو سواری دهد ...بدان که خیلی دوستت دارد
خدایا شکرت...شکرت که دلگرمم به حضور این پدر که می دانم اگر روزی باشد که من نباشم برای دخترم هم پدری می کند هم مادری ...
مادرانه :هر کار کنیم پدرت نمی تواند حساب ثانیه های گذشته را داشته باشد ...چرا؟چون مرد است و فکرش پر از مشغله و دغدغه زندگی