ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

شیرین زبانی ملیکا سری اول

1393/10/4 14:39
نویسنده : مامان
754 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی

امروز اومدم که از شیرین زبونی هایه ملیسا خانم بگم از حرف زدنش که دل ادمو می بره

چندر روز پیش داشتم بهش کلمه آب رو می نوشتم تا یادش بدم که ملیسا سریع گفت

ملیسا:من بلدم بزار بکشم

بعد مداد رو گرفت دستش و دو تا خط کشید و گفت :یاد بگیر مث (مثل) من ننا(نگاه) کن من لیبان(لیوان) کشیدم حالا آب می ریزیم توش ننا آب داره میات(میاد)تو لیبان . مامان ننا دو تا آب می کشم ننا کن چجور کشیدم .یاد گرفتی مث من اینجوری اینجوری کنی یاد بگیر دیگه ...ننا کن من لیبان کشیدم

خدایی که اخر اعتماد به نفسه بعد من مداد رو برداشتم و گفتم یاد گرفتم و یه لیوان کشیدم که سریع مداد رو ازم گرفت و گفت:ننا کن لیبان که اینجوری نیست مامان ننا بکن یاد بگیر ببین من بلدم

همون لحظه من شروع کردم به نوشتن حرفایه ملیکا که تا دید گفت : مامان داری می نویسی؟چکار می کنی؟

من:دارم حرفایه تو رو می نویسم

ملیکا با وجد:حرفایه منو؟

بعد ملیکا شروع کرد به الکی نوشتن بهش می گم چکار می کنی؟

ملیکا:دارم حرفات رو می نویسم ننا چی گفتی و می خنده

........................................................................................................................

یه گفتگویه دیگه

ملیکا:مامان جون می گه مامانت رفته دانشگاه اون استاده

من:اره عزیزم مامان جون راست می گه

ملیکا:منم می خوام استاد بشم

من:افرین دخترم باید درس بخونی بزرگ بشی تا استاد بشی

ملیکا:باشه .من که استاد بشم تو پیرزونی می شی؟

من :نه عزیزم ببین من استاد شدم ولی مامان جون پیرزن نشده

ملیکا:نه تو اگه پیرزنو بشی من استاد می شم

......................................................................................................

ملیکا:مامان اگه من بزرگ بشم تو هم پیرزن می شی

من :عزیزم منم بزرگ تر می شم

ملیکا:مامان من که بزرگ شدم تو پیرزن نشو باشه تو پیرزن نشو و کمکم کن

من: باشه عزیزم

ملیکا: تو اگه پیرزن شدی و بابایی هم پیرزن شد من کاراتون رو می کنم

من :افرین دخترم

.....................................................................................................

چند روز پیش داشتم ملیکا رو دعوا می کردم اخه خیلی شیطون شده و البته لوس

ملیکا با گریه و عصبانی:منم به  اقا دزده می گم تیر بخره واسم تا من با تفنگم تو بابایی رو بکشم

من :مگه تو با اقا دزه دوستی؟

ملیکا :نه من با پلیس دوستم

من:خوب چجوری می خوای به اقا دزده بگی؟

ملیکا که عصبانی بود با گریه گفت: اصا(اصلا) من بزرگ می شم و از زنددیتون(زندگیتون) می رم تو اتاقم و دوید از پله ها رفت بالا و رفت تو اتاقش

من:دویدم دنبالش و بغلش کردم و با هم اشتی شدیم

...................................................................................................

یکی از بازی هایی که ملیکا خیلی دوست داره اینه که خاله بازی بکنه و غذا درست کنه با اسباب بازی هایه کوچولوش چای درست کنه و به من و بابایی هم تعارف کنه و ما باید هی بریم خونه اش که با پشتی مبلها ساخته و گوشه خونه رو کرده خونه خودش و عروسکهاش

مثلا ملیکا میاد کنار من و الکی در می زنه و می گه:سلام خمسایه(همسایه) خونه هستی

من :سلام حاج خانم خوبی عزیزم چه خبر

ملیکا:سلامتی

من:چند تا بچه داری؟

ملیکا:می گه شش تا

من: اسم اشون چیه؟

ملیکا:ارشیدا . ایدا . خسنی(حسنی).نی نی . خلیا(هلیا).موناچی.

من :الان نی نی هات کجان؟

ملیکا:تو خونه هستن سرما خوردن

من :الهی تنها هستن؟

ملیکا:نه همگی هستن خوابیدن

من: چی بهشون درست می کنی؟

ملیکا:آش اخه سرما خوردن

من :اقاتون کجاست؟

ملیکا:شهید شده

من:جااااااااااااااااان؟

ملیکا: شهید شده پیشه امامه

من :الهی دورت بگردم از کجا یاد گرفتی؟

ملیکا :خوب شهید شده

به خداموندم از کجا یاد گرفته  که کلی خندیدم

.............................................................................................................

بقیه صحبتهاشو بعدا می گم چون الان رفته دستاشو خیس کرده و داره موهایه اریان رو خیس می کنه برم به داده داداشی برسم

فعلا

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان عاطفه
6 دی 93 12:28
ای جانم هزار ماشاا... خیلی شیرین زبونه ملیکا جون. ببوس روی ماهشو.
مامان
پاسخ
سلام عزیزم ممنون عزیزم حتما شما هم فندقت رو ببوس