روزهایم پر شده ...
نمی دانم چرا این روزها اینقدر سریع و تند رد می شوند ...مدام ثانیه شماری را می بینم که تند تند شماره هایش زیاد می شود...گاهی می ترسم نه از افزایش سنم که از گذران وحشتناک زندگی و استفاده نکردن هایم...حالا خدا را شکر که با بودن تو حداقل خیلی از روزمرگی هایم کمتر شده...هر روز دنبال کار جدیدی هستیم تا یادت دهم...واین دلبستگیمان را بیشتر می کند...این که همبازی هم هستیم شیرین ترین لذت دنیاست...
روزهایم پُر شده از تو...پر از "کلاغ پَر "و "لی لی لی لی حوضک" و اتل متل و ...و تنها خداست میانمان که می بیند و حس می کند لذت درونم را...از روز اول عاشق این دستان و انگشتان کوچک بودم همان ها که حالا خوب یاد گرفته ای چطور به کار بگیریشان...یک بار برای نشان دادن چیزی که دلت پیشش است و بار دیگر برای گفتن" هیس"...که من عاشقانه این هیس گفتنت را دوست دارم..با آن دهان پر از دندان هایه کوچولو و سفید ...
هیچ وقت فکرش را نمی کردم این چنین شیرین کنی زندگیم را...خدایا می شود این ها رو دید و شاکر نبود!!!
خدایا شکرت..