عقد خاله محدثه
سلام دخترِ نازم و پسرِ نازم
این جمعه ای یعنی مصادف با نیمه شعبان عقد ابجی کوچیکم از ته دل واسش خوشحالم و واسش ارزوی خوشبختی می کنم ولی من بخاطر شرایطم نمی تونم برم کلی گریه کردم و غصه خوردم و دلتنگم ولی نمی شه با وجود بارداری اونم ماه اخر و داشتن یه بچه شیطون 3 ساله و مسافت طولانی نمی شه
می دونم سلامتی پسرم که در وجودم در حال بزرگ شدن هست از همه چی مهمتره و با فکر به این دلم اروم می گیره ولی وقتی به خواهرم فکر می کنم دلم می گیره کاشکی این همه از مامان اینا فاصله نداشتم و من هم الان کنارشون بودم
خواهر کوچیکم یعنی خاله محدثه خیلی تو بزرگ کردن ملیکا کمکم کرد خیلی زیاد هر کلاسی داشتم یا کاری داشتم مثل یک مادر از دخترم نگهداری می کرد و من با خیال راحت به کارام می رسیدم ولی حالا اون عروس راه دور شده و از همه بیشتر من غصه می خورم از طرفی خیلی خوشحالم که داره ازدواج می کنه و همسر خوبی نصیبش شده ولی از طرفی ناراحتم که از من دور شده
این هفته خیلی تنها بودم نه مامان جون نه بابا جون نه خاله سمانه نه خاله محدثه ...همه رفتن فقط من موندم با دخترم و پسرم و همسرم و همین ارومم می کنه
پسرم به خاطر سلامتی تو هر کاری می کنم پس فقط تو خوب بزرگ شو