با امدنت همه چی عوض شده
با آمدنت خیلی چیزها در این خانه عوض شد...از حال و هوای دو نفره بودنمان تا حتی وسایل خانه...دیگر این خانه آن خانه ی تمیز و جمع و جور نیست اصلاً...شکل خانه عوض شده..چیدمانش هم...با این که هیچ چیز سر جایش نیست اما هنوز دوستش دارم...هنوز وقتی خسته می شوم آرامش می گیرم در گوشه گوشه اش...اوایل برایم درک داشتن خانه ی ریخت و پاش دشوار بود اما حالا وقتی جمع و جور است انگار برای خود من هم غریب است...گاهی فکر می کنم یعنی قبلناً وسواسی بودم...!!!
عادت کرده ام به این که راه بروم و چیزی به پایم گیر کند ...این خانه برای خودش میدان مینی است به تمام معنا!!!هر جا قدم بر می دارم صدای عروسک و اسباب بازی است که بلند می شود...یا صدای اسباب بازی هاست که به هواست یا صدای جیغ و فریاد من از فرو رفتنشان در پایم!!اما با همه ی این ها دوستش دارم...
مادر که باشی خیلی چیزها برایت عوض می شود...تا قبل از مادر شدنت خیلی سوسول تر از آن چیزی که فکرش را بکنی هستی...حاضر نیستی تصور خیلی چیزها را بکنی چه برسد کار هر روزت شود سرو کله زدن با آنها...از بوی پی پی و استفراغ و خیلی چیزهای دیگر بدت می آید حالت تهوع می گیری اما بعد که فرزندت بیاید و کار هر روز و روزی چند بارت دیدن و بررسی کردن همان پوشک کثیف و ...باشد عادی می شود برایت...شاید به دید خیلی ها وظیفه ات هم به شمار بیاید!!!
تا قبل از آمدنت من هم جزء همان به اصطلاح سوسول ها بودم ...حاضر نبود هیچ کدام از این کار های به ظاهر وحشتناک را انجام دهم اما حالا با آمدنت آن قدر چیزهای وحشتناک تر دیده ام که برایم واقعاً عادی شده..
یکی از آن کارهایی که همیشه خیلی بدم می آمده خوردن غذا با دست بوده است...نمی دانم شاید ساده به نظر بیاید اما هیچ وقت حاضر نبودم بدون قاشق و حتی چنگال غذا بخورم ...حالا با بودن تو چنگال که سهل است گاهی بی قاشق حاضرم غذا بخورم چرا که وقت غذا قاشق هایم را مصادره می کنی و بعد از چند روز از لا به لای اسباب بازی ها پیدایشان می شود...حالا این بخش خوب قضیه است ...فاجعه آنجاست که مجبورم غذاهای خورشتی را با دست به خوردت بدهم چون گاهی از قاشق بدت می آید و ترجیح می دهی با دست بخورانمت همان دو لقمه غذا را!!!فکرش را بکن چلک چلک خورشت است که از لابه لای انگشتانم می ریزد!!!
خدا را شکر می کنم به خاطر همه ی این لذت هایی که تا قبل از آمدنت نچشیده بودم حتی این لذت نه چندان شیرین با دست غذا خوردن را!!!
پی نوشت 1: روز به روز بزرگ تر و شیرین تر از آن چیزی می شود که تصورش را می کردم...حرف می زنی و تمام کلمات را به شیرینی و لحن بچگانه ات می گویی ...با هر کلمه جدید موجی در این خانه به پا می شود که تا چند ساعت این خانه روی هواست!!