به تو عادت کرده ام
آنقدر روزهایم پر شده از تو و با تو که نمی توانم حتی خواب بودنت را باور کنم...تمام مدت خواب و بیداریت برای من بیداری است...آنقدر عادت کرده ام به با تو بودن و دیدنت که نبودنت را نمی توانم باور کنم...
نماز که می خوانم اگر بیدار باشی هیچ نمی فهمم از خواندم ...یا جا نمازم را بر می داری و در می روی، یا زیر چادرم آنقدر وول می خوری و دالی بازی می کنی که تمام حواسم به توست...بیدار که هستی مُهر در دستانم به نمازم ، خواب هم که باشی از روی عادت مُهر به دست می گیرم...چقدر خوب است این عادت های سر راهی...دوست ندارم ترکشان کنم که مرضی به جان بگیرم!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی