ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

پرژه ی از شیر گرفتن در 2 سال و 7 روزگی

ملیکای نازم عسلم الان سه روز است که  شیر نخوردی و تو ترک هستی(البته دیشب خیلی خیلی کم خوردی اینم وقتی دیدم هی منو بوس می کنی و نازم می کنی واز من می خوای بهت جی جی بدم و اصلاگریه و یا جیغ نمی زدی دلم نیومد بهت شیر ندم اخه خودم هم خیلی دلم به شیر خوردنت تنگ شده بود ولی خیلی زود ولش کردی و رفتی سراغ بازی)  . قربون اون صبوریت بشم عسل مامانی خیلی برام سخت بود از شیر بگیرم خیلی سخته هم برای شما هم مامانی ... چند بار اومدم شروع کنم ولی میترسیدم و مینداختمش برای بعد ...آخه گلم روزای آخر وابستگیت خیلی زیاد شده بود و همش میچسپیدی به جی جی و می خوردی و منم پیش خودم میگفتم محاله ملیکا از جی جی به ا...
6 خرداد 1392

ملیکا کچل می شود

کوچولویه مامان در 1 سال 6 ماه 25 روزگی (سه شنبه21 اذر) موهای نرم و نازکت رو تراشیدم چقدر بی تابی و گریه کردی چقدر تلاش کردی تا از دست من و باباجون فرار کنی چقدر جیغ کشیدی.... اما نیاز بود عزیزکم.................... من به فدای قطره های اشک تو من به فدای نگاه هایه معصومانه ی تو نازدانه ی مادر من به فدای تک تک تار موهایت که تراشیده شد من فدای اون کله ی کچل و براقت چقدر ناز و خوشکل شدی چقدر دوست داشتنی تر شدی اندر حکایت سر تراشیدن : دیروز خونه مامان جون بودیم و ملیکایی حسابی بازی می کرد هوا هم سرد و بارونی بود چند  وقت بود که به خاطر کم پشتی موی ملیکا می خواستیم ببریم اریشگا...
22 آذر 1391

ملیکای من

سلام سلام به دختر ناز و شیطونم که اصلا بهم اجازه نمیده پشت لب تاب بشینم سلام به دختر بازیگوشم که از بس مامانی رو اذیت می کنه مامانی مثل قبل جون نداره شب ها موقع خواب ملیکایی وبلاگش رو بروز کنه سلام به تمام دوستان راستی ملیکایی نهمین و دهمین دندونش هم سر زده و جالبیش به اینه که تا حال هر بار که دندون در اورده من متوجه نشدم و دوتا دوتا دندون در اورده بابایه ملیکا به مناسبت روز کودک واسش یه ماشین خریده که ملیکا خیلی دوسش داره و باهاش بازی می کنه البته الان نمی تونه خودش به تنهایی رانندگی کنه ولی می تونه صدایه بوق و اهنگش رو در بیاره و گوش ما رو کر کنه و هی دنده اش رو بزنه و ماشین حرکت کنه و خودش یه هو بترسه و فرار کنه و.... شبها موق...
20 مهر 1391

ملیکا نماز می خونه

سلام قبلا گفته بودم که ملیکا وقتی من یا مامان جون یا بابا جون یا خاله نماز می خونیم میاد کنارمون و کلا رو دل می خوابه و لبهاشو می زاره رویه مهر ولی دیروز که بابا جون داشت نماز می خوند ملیکا با دقت نگاه می کرد و هر بار که بابا جون سجده می کرد ملیکا هم پیشونیش رو می زاشت رو مهر و به حالت سجده هم بود و بلند می شد و خودش رو به حالت رکوع می کرد و هی دوباره خم می شد و رکوع می کرد و می ایستاد و چون دیده بود ما در حین نماز خوندن لبهامون تکون می خوره و یه چی می گیم ملیکا هم لبهاشو تکون می داد و الکی حرف می زدالبته خیلی اروم انگاری داره ذکر می گه اینقدر با مزه نماز می خوند که همگی جمع شده بودیم و نگاش می کردیم البته ازش عکس و فیلم هم ...
21 مرداد 1391

سالگرد وبلاگ ملیکای مامان

امروز اولین سالگرد وبلاگ نویسی منه! از اینکه وبلاگ راه انداختم و خاطرات دخترم رو می نویسم و به این تجربه مجازی رسیدم بسیار خوشحالم. اگه وبلاگ ندارید پیشنهاد می کنم که این تجربه رو امتحان کنید توی این مسیر به دوستان خوبی بر می خورید و سعادت آشنایی با اونها را خواهید داشت با دوستان قدیمیتون تجدید دیدار مجازی خواهید داشت و حرفها و تجربه هاتون رو با دیگران تقسیم می کنید. پارسال در همچنین روزی با دنیایی آشنا شدم که در اون تونستم دنیای دخترم رو به رشته تحریر در بیارم، دنیایی که نی نی وبلاگ عزیزم  اونو در اختیارمون قرار داد تا بچه های امروز ، فردا از دیدن اون لذت ببرن و دریچه ای به سوی  کودکی هاشون داشته باشند ... از همین جا...
20 مرداد 1391

اشاره کردن دختری

سلام قشنگ مامان امشب خونه خاتون مادر شوهر خاله سمانه دعوت بودیم و مامان جون اینا هم بودن و تو حسابی دلبری می کردی دایی مرتضی یه عالمه پرنده داره و تو با یه ذوق خاصی بهشون نگاه می کردی و واسه اولین بار انگشت اشاره ی کوچولوت رو به سمت پرنده ها دراز می کردی و هی با خودت می خندیدی شب رفتیم رو حیاط نشستیم  چون هوا خیلی عالی بود اصلا خاصیت کویر تو اینه که شبهای خیلی خیلی زیبا و خنکی داره و تو هم کنار ما نشسته بودی و هی بلند می شدی و تند تند راه می رفتی و انگشت اشاره ات رو به سمت پرنده ها می گرفتی ولی اصلا از روی قالی پات رو بیرون نمی زاشتی تا خاکی بشی و همین نظر همه رو جلب کرده بود که تو چه دختر خوب و با ادبی هستی تازه خیلی هم حرف گوش کن بو...
18 مرداد 1391

عکس ملیکا تو ویترین نی نی وبلاگ

بالاخره عکس ملیکایه منم تو ویترین نی نی وبلگ قرار گرفت هورااااااااااااااااااااا درست بعد از راه افتادن دخملی عکسش تو ویترین قرار گرفت شاید این جایزه ملیکایی بخاطر راه افتادنش باشه ممنون مدیر نی نی وبلگ دستت درد نکنه درست در 9 مرداد 91 در 14 ماه و 13 روزگی عکس قند عسل مامان تو ویترین قرار گرفت ...
10 مرداد 1391

خبر خبر خبر

خبر اینکه دخترم بالاخره راه افتاد ! هورااااااااااااااااااااااااااااااا ملیکای ما بعد از اینکه  در ١١ تیر ٩١یعنی در ١٣ ماه ١٤ روزگی چند قدم برداشت بالاخره امروز ٨ مرداد ٩١ یعنی در ١٤ ماه ١٢ روزگی راه افتاد همیشه دوس داشتم وقتی راه افتادی و خواستم خاطره شو ثبت کنم موضوع اونو بزارم " اولین قدم " ......   ولی خب دیگه شکوفه ی قشنگم!گل سرخ آبی رنگم!اننننننننققققققققققدر مامان وبابا رو تو خماری گذاشتی....که ما از انتظار چشمامون سفید شد!!!   با وجود اینکه تمام مهارتهای حرکتیت(برگشتن روی شکم و سینه خیز شدن و چهار دست وپا رفتن و با کمک ایستادن و حتی برای ثانیه های طولانی روی پای خودت ایستادن و .... ) جلوتر از همسن  ...
9 مرداد 1391