ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

یک صبح من و وروجک هام

1395/8/29 11:35
نویسنده : مامان
216 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های زندگیم

چه روز های خوبی دارم ه روزهای کوتاهی پر از دغدغه های زیبا و وصف نشدنی نمی دونم چجوری این روزهام رو واستون وصف کنم زندگی با سه تا وروجک شیطون کل زمان رو از من می گیره نمی شه بگی روز ها کوتاه می شن یا طولانی سخت خودم هم موندم که چجوری دوام آوردم و الان وقت کردم بیام بنویسم ...این روزهام دیگه وقت کاری واسه خودم ندارم حتی واسه دستشویی رفتنم باید برنامه ریزی کنم که کی می تونم برم اصلا ساده تر بگم دیگه مال خودم نیستم باید یه مادر و همسر وظیفه شناس باشم

امروز می خوام یه دو ساعت از زندگیم رو بهتون تعریف کنم 

صبح یه روزی که ملیکا هم خونه باشه و نرفته باشه پیش دبستانی.نمی شه گفت کی زودتر بیدار می شه که متناوب هست یه روز ملیکا یه روز انیتا و اینو بگم که آریان به خاطر اینکه شبها دیر می خوابه و طول شب هی بیدار می شه و "غاغا " که همان شیشه شیر هست رو می خوره صبح ها از همه دیرتر بیدار می شه 

خوب هر سه بیدار شدن و تو جا هاشون به تلویزیون نگاه می کنن این لحظه زیاد طول نمی کشه که صدایش انیتا بلند می شه و ملیکا هم با اوقات تلخی که وقتی از خواب بیدار می شه می گه مامان صبحانه و آریان هم شیشه شیرش رو سمتم پرت می کنه و می گه غاغا درست کن در یک لحظه هر سه یه خاسته دارید و اینجاست که باید ارزشگذاری کنم میرم تو اشپزخونه و می بینم ظرفشویی پر ظرف هست و اشپزخونه نامرتب و یاد غدا و نهار هم می افتم ولی روحیه خودم رو نمی بازم و سریع شیشه آریان رو آماده می کنم یه سفره صبحانه میاندازم و بعد میام انیتا رو شیر می دم و پوشکش رو عوض می کنم در حین شیر دادن آریان میره دستشویی باید سریع برم تا خرابکاری نکرده بشورمش و بیام به ملیکا که درست صبحانه نمی خوره چند لقمه بدم و سریع بیام انیتا رو اروم کنم شیرش بدم و هی بگم آریان نکن ...انیتا که خوابید بزارمش تو گهواره و برم تندتند ظرفا  رو بشورم و اشپزخونه و بساط سفره و صبحانه رو جمع کنم و مرتب کنم و در بین هی به خاسته های ملیکا و آریان هم رسیدگی کنم و شروع کنم به پختن نهار بماند که باید داور دعوا های شما دو تا هم باشم که سر هیچ و پوچ داد و بیداد می کنید و جیغ می کشید و یه وقتایی از کوره در میرم و هر دو تا تون رو دعوا می کنم که با سر و صدا ها انیتا بیدار می شه و عذای من نصف کاره رو گاز می مونه تا وضعیت سفید بشه یه خوراکی چیزی واسشون میارم و سرگرمشون می کنم و انیتا رو هم شیر میدم و می سپارم به ملیکا و سریع میرم غذا رو آماده می کنم لباسا رو می اندازم تو ماشین و پهن می کنم و هزار تا کار خورده ریز دیگه هم باید انجام میدم  که دوباره صداتون در میاد و دوباره باید ارومتون کنم این فقط دو سه ساعت از زندگی من با شما وروجک هاست کاشکی که وقتی بزرگ شدید فقط یه لحظه از امروزها رو یاد داشته باشید فقط یه لحظه

بازم میام و لحظه های زندگیم رو واستون تعریف می کنم تا وقتی بزرگ شدید بدانید که واسه بزرگ شدن شما خیلی ادیت شدم خیلی زیاد ولی منتی نیست ا۰اصلا و ابدا من همیشه شاکر خدا هستم به خاطر وجود شما که من رو از روز مردگی ها دور کرده و هر روز باید شاهد صحنه ای زیبایی از زندگی باشم که شما برام می سازید

خدایا شکرت

پسندها (1)

نظرات (2)

ليلا
28 اسفند 95 12:53
حق داری خیلی سخته ولی شیرینه. اگه برات مقدوره از یه پرستار نیمه وقت کمک بگیر.
مامان
پاسخ
بله هم سخته هم شیرین شهر نا پرستار خوب نداره ک ترجیح می دم خودم باشم
ليلا
28 اسفند 95 12:56
با افتخار لینک شدید
مامان
پاسخ
فدای شما باعث افتخار بنده هست لبخشید که دیر جواب دادم