دیگه نوشتن یادم رفته

سلام مجدد 

چقدر با تاخیر می تونم بیام بنویسم دیگه نوشتن یادم رفته دیگه دوست ندارم بنویسم حال و احوالم مثل قبلنا نیست ولی خوبم خداروشکر احتمالا اینقدر درگیر روزمرگی شدم که علایقم رو فراموش کردم

این روز ها حسابی سرگرم درس بچه ها هستم ملیکا کلاس ششم هست و اریان سوم و انیتا کلاس اولی خودم هم کل روزهای هفته درس برداشتم و کلا خودم رو مشغول کردم تا بتونم شرایط موجود رو تحمل کنم

یه وقتایی باید واسه خودت کاری کنی کمتر فکر کنی

این روزها بچه ها ابله مرغون گرفتن و من بیشتر از قبل سرم شلوغ شده اول اریان گرفت دو هفته بعدش انیتا و ملیکا و یک پروژه بدون برنامه و سختی بود که اگه خدا بخواد دوره سختش رو گذراندیم  کلا هر ویروسی که باب می شه بچه های من باید بگیرنش و هنوز خوب نشدن دوباره از نو یه غافلگیری دیگه انگار خدا هم می خواد من فقط به زندگیم فکر کنم و همه چی رو فراموش کنم

دم عیدی به خاطر کلاسام نتونستم تمیز کاری انچنانی بکنم الانم که می خواستم شروع کنم بچه ها مریض شدن انشالله بهتر که شدن هفته آخر ضربتی باید کارام رو بکنم البته چون تو همین دو سه ماه دیگه می خواهیم جابجا بشیم نمی خوام خونه تکونی انجام بدم فقط در حد معمولی تمیز کاری می کنم

این دومین عیدی هست که بابام پیش ما نیست و چقدر باورش برام سخته چقدر دلتنگشم چقدر می خوام دستاش رو بگیرم چقدر …وای دوباره دارم گریه می کنم چرا هر چی می گذره حال ما بهتر نمی شه 

خدایا اینقدر منو تو زندگی و روزمرگی غرق کن که به نبود بابام فکر نکنم 

خدایا از ته قلبم ازت می خوام همه بابا های آسمونی رو مخصوصا بابای مهربون منو رحمت کنی روحشون شاد 

واسه شادی روح همه درگذشتگان مخصوصا بابای مهربونم فاتحه و صلوات بفرستید