ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

چقدر نبود تو سخته بابایی

1401/7/8 3:02
نویسنده : مامان
211 بازدید
اشتراک گذاری

چه روزهای سختی رو می گذرونیم چقدر نبود تو سخت بابای گلم

همیشه فصل پاییز رو دوست نداشتم ولی نمی دونستم چرا وقتی بابام رو ۶ اذر۱۴۰۰ از دست دادم فهمیدم که چرا اینقدر پاییز برام غم انگیزه

این روزا بدون بابام خیلی سخته انگاری بی کس شدم انگاری دیگه پشت و پناه ندارم خیلی دلم گرفته داغونم عصابم کلا بهم ریخته دیگه مثل قبل شاد نیستم کلا حال خوبی ندارم

هر سال این موقع کلی ذوق داشتم ولی امسال اول مهر واسم هیچ رنگی نداشت 

سه تا بچه مدرسه ای دارم ملیکا کلاس ششم هست اریان سوم و انیتا کلاس اولی هست خودم هم معلم هستم امسال کل روزام درس برداشتم که تو خونه نباشم دارم خودم رو سرگرم می کنم ولی تو لحظه لحظه از زندگیم نبود بابای مهربونم رو حس می کنم

دلم می خواد شاد باشم به زندگی و بچه هام برسم خیلی هم تلاش می کنم ولی دیگه مثل قبل عصاب ندارم همه چیم ریخته بهم زود عصبانی می شم گریه می کنم کلا قاطی شدم

اریان طبق معمول هر سال اذیت کردنش رو شروع کرده و بازم مثل سال‌های قبل تو انجام تکالیف کلی اذیت می کنه قبلا توانش رو داشتم و هر کار می کرد کم نمی آوردم ولی الان دیگه شکننده شدم کم آوردم چقدر من تنها هستم 😢😢😢

مامانم چند وقتی هست رفته کرج و منو ابجیم اینجا تنها هستیم هر پنجشنبه کارمون شده بریم بهشت زهرا و با بابامون حرف بزنیم درد دل کنیم 

یه جوری شده هر هفته لحظه شماری می کنم پنجشنبه بشه برم سر خاک چه روزای بدی کاشکی خدا نظری به ما کنه بهمون صبر بده و دلمون رو آروم کنه

خیلی حرف زدم راستش چند وقتی بود می خواستم بیام حرف بزنم ولی دل و دماغی نداشتم الانم کلی سر تکالیف اریان باهاش کلنجار رفتم دیدم نمی نویسه ولش کردم و دارم گریه می کنم شاید حال خودم بده که نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم

دوستای گلم دعام کنید

برای شادی روح بابام فاتحه بفرستید😢😢🙏

پسندها (1)

نظرات (0)