ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

دو سالگی و دوره ی استقلال

1392/3/31 23:45
نویسنده : مامان
524 بازدید
اشتراک گذاری

 دو سالگی رو گفتند شروع دوره استقلال بچه ها ولی بچه نمی دونه چجوری استقلالش رو بیان کنه و یه جورایی رفتارهای لجبازانه پیش میاد که بعضیهاش واقعا عجیبه و ادم می مونه چجوری برخورد کنه... تو این قسمت می خوام چند تا از تجربیات خانواده سه نفری خودمون رو در این رابطه بگم .... این رفتارا اقتضای سنه و امیدوارم مامان و بابای خشنی به نظر نرسیم چون تو کتابا گفته باید برخوردهای جدی تو این مواقع کرد که بچه 2 ساله رفتار صحیح و غلط رو تشخیص بده.....

اولا بگم کلا این روزهای ما شده نه نه نه ... هر چی که با نه شروع بشه... نمی خورم, نمی خوام, نمی ام, نمی رم, نمی پوشم, نمی خوابم..... خلاصه کلمه ای که بیشتر از هر چیزی تکرارش میکنی... اینقدر برات جالبه حس استقلال که حتی به پیشنهادات جالب ما هم توجه نمی کنی و اولش میگی نه که یهو متوجه میشی ای بابا اینو که خودت می خواستی

مورد اول::::: مامان و ملیکا ظهر در خانه

داشتم غذا درست می کردم و ملیکا هم اشت تو اشپزخونه شیطونی می کرد اشتباه من این بود که سیب زمینی ها رو گذاشتم پایین تا بشینم و پوست بکنم و نگین نگین بکنم که اومدی کنارم و یه رنده اوردی و شروع کردی به کمک دادن به من البته با رنده کردن و خرابکاری و من هم هی می گفتم نکن دست نزن و تو هم انگار نه انگار واسه همن سریع تر انجام دادم تا تمام سیب زمینی ها تموم بشن ولی همین که دید دیگه سیب زمینی نیست  غذا رست می کرم ....اونم شروع به داد و هوار و به قول کتابها قشقرق به پا کرد که باید بدی .... نزدیک یک ربع جیغهای وحشتناک میزد و میگفت باید بدی و .... باهاش حرف می زدم می خواستم ارومش کنم بدتر جیغ می زد .... می کوبید رو شیشه و می گفت بده... ولی سعی کردم تحمل کنم ... وسطاش خندم هم میگرفت .....با عصبانیت رفت صندلی خودش رو اورد و رفت روی اون و مثلا با اون برداره که دید دستش نمیرسه ... زیر چشمی هواسش به من هم بود ... بعد رفت صندلی ناهارخوری رو بیاره .... خندم گرفته بود ولی جلوی خودم رو گرفتم....  البته خودش هم خسته شده بود و فهمیده بود دیگه خواسته اش رو انجام نمی دم
خلاصه بغلش کردم و توضیح می دادم که کارت اشتباهه و با گریه کردن و جیغ زدن من حرفت رو گوش نمی دم و از کارای خوبش گفتم و اینکه چقدر دختر خوبیه و من دوستش دارم

مورد دوم:::::: شب در کنار مامان و بابا در مورد گوشی موبایل  که دوباره از این برخوردا  کردی ولی زودتر ساکت شدی چون میدونستی بابا جدیتره ولی بازم قضیه گریه و جیغ رو داشتیم

مورد سوم::::: موقع خداحافظی از خونه مامان بزرگ

یه موردی هم که نمی دونم اصلا باید حساسیت به خرج بدم یا نه... اینه که از خونه کسی چیزی بخواهی برمیداری و می خواهی بیاری .... و اگه من نزارم و از تو بگیرم .... چشمتون روز بد نبینه شروع به یه جیغهایی می کنه که نگو ...

من همیشه بعدش که اروم میشی کلی قربون صدقت میرم و از خوبیهات و رفتارای خوبت میگم و به کارای خوبت اشاره میکنم و همش میگم خیلی دوستت دارم و از این حرفا..... جالبش اینه که یاد گرفتی خودت زودی میگی ببخشید

مورد چهارم: نیمه شب در اتاق خواب

یه شب نصفه شب بیدار شد و با گریه ازم خواست از اتاق خواب بریم بیرون و کارتون بزارم .... من فکر کردم خواب بد دیده و گولش رو خوردم و اوردمش بیرون که 2 ساعت بیخوابمون کرد... صبح که بیدار شدیم بهش گفتم کارت اشتباه بوده و از این حرفا و بازم عذرخواهی کرد و گفت دیگه نمی کنم.... ولی بابا بهم گفت اشتباه کردی این داره الکی بهونه میگیره... من قبول نکردم گفتم بچه خوابه نمیشه که نصفه شبی برنامه تربیتی راه بندازیم
ولی جونم براتون بگه که دقیقا فردا شبش هم یهو بلند شد بالش به دست بیا بریم بیرون لالا.... من هم فهمیدم بله فیلم جدیدشه گفتم نمیشه و یکم نازش کردم و بغل دیدم نه داره بدترش میکنه و یه گریه هایی سر میداد که واقعا دلم کباب می شد.. هق هقی می کرد که بیا ببین انگار مادرش مرده.... هی می خواستم ارومش کنم جواب نمی داد اخرش شوهرم دعواش کرد و من هم رومو برگردوندم تا خودت اروم بشی این شد که دیگه تکرار نکرد... خدایی نصفه شب رو اصلا نمیشه تحمل کرد که بخوایی اذیت کنی و لجبازی

مورد پنجم :بی خوابی شبانه

شبها انگار نه انگار باید بخوابی هی من تی وی رو خاموش می کنم تو روشن من لامپ ها رو خاموش و تو روشن دیگه می مونم چکار کنم می گم خودمو بزنم به بی خیالی و بخوابم تا تو هم بخوابی ولی از اونجایی که تو خیلی زرنگی نمی زاری بخوابم و هی بهونه می تراشی مثلا می گی اب می خوام اب می ارم یه هو می گی پسته می خوام پسته میارم می گی شو که همان شکلات هست بیار شکلات میارم می گی جیش دارم اینقدر دستو می دی که از پا می افتم وقتی هم بهت می گم بیا بخواب و اذیت نکن یه جیغ دادی می کنی که نگو البته این کار زمانی که روز خوابیدی انجام می دی واسه همین من طول روز خسته ات می کنم تا زود خواب بری

مورد ششم :  بیرون رفتن

هر بار که می خواهیم بریم بیرون شما یه بهانه ای واسه گریه کردن داری یا لباسی که من می خوام تنت کنم نمی پوشی یا می گی باید اسباب بازی هامو بیارم کاشکی یه چیز کوچیک می خواستی بیاری مثلا امروز گیر داده بودی سه چرخه ات رو بیاری و هی جیغ و داد می زندی که ماشین ماشین که منظورت سه چرخه بود

مورد هفتم:  بازی کردن با مامانی

مثلا دیشب گیر داده بودی که من باید بیام و با تو اسب سواری کنم که البته منظور از اسب نشستن روی متکا هست و من هم با تو بازی می کردم و تا می خواستم برم به کارام برسم گریه می کردی و جیغ می زدی که بشین بشین و من دیدم داری خیلی قلدری می کنی حرف گوشت نکردم شما هم عصبانی شدی شروع کردی به بهم ریختن خونه و انداختن صندلی ها

مورد هشتم :

مورد نهم :

مورد ...............

تا دلتون بخواد مورد وجود داره که ملیکا خانم داد و هوار بزنه و جیغ بکشه و گریه ی صدا دار بکنه این روزها به خاطر کار بابا جواد بیشتر اوقات من و ملیکا تو خونه تنها هستیم واسه همین خیلی خیلی دارم اذیت می شم و یه وقتایی واقعا دارم کم میارم و می زنم زیر گریه بعد که به خودم میام می بینم ملیکا داره ارومم می کنه

خدایه مهربون بابت همه چی شکرت         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان ساحل
2 تیر 92 0:59
سلام سمیه جیگری توروخدا رحم کن،آخه کی حوصله داره این مطالب طولانی را بخونه،درضمن بازم وصل شدن به وبلاگت از دیروز تقریبا غیرممکن شده،بجان ساحل قسم من بعد3ساعت تلاش وصل شدم


سلام عزیزم . واقعا ببخشید که با متن های طولانی ام سرتون رو بدرد میارم . اینا رو نوشتن که ملیکا بعدا بخونه و یادش بیافته که چقدر من و باباش رو اذیت کرده .
مامان حنانه زهرا
2 تیر 92 1:45



مرسی عزیزم
مامان خوشگل
2 تیر 92 10:24
زیبا بود


مرسی عزیزم
مامان عاطفه
2 تیر 92 11:37
سلام سمیه خانمی،بعلت مشکلات شدید خانوادگی ازت خداحافظی میکنم شایدشاید نوروز93برگردم شایدم هیچوقت برنگردم خداحافظ ملیکاجان میبوسمت


سلام عزیزه دلم امیدوارم مشکلت حل بشه .مواظب خودت و دختر نازت باش. می بوسمت
منتظرت میمونم
خدیجه جنوبی
2 تیر 92 18:53
سلام دوست عزیزم خوب هستین؟تشکر میکنم از این پست جدید که نوشتید*ممنونم*


سلام عزیزه دلم . مرسی گلم
مامان خوشگل
2 تیر 92 19:23
سلام عزیزم،متأسفانه هرچی تلاش کردم پول خریدکامپیوتر توسط آن جوانمرد را تهیه کنم بهش پس بدم نتونستم باید کامپوتر را بفروشم و پولش را پس بدهم،دیگه افتخار اومدن به وبلاگ جذابت را ندارم واقعا از نوشتهات چیزهای زیادی یادگرفتم،برات آرزوی موفقیت میکنم انشاالله ملیکا هم خوشبخت بشه،برای همیشه خدانگهدار


سلام عزیزه دلم . فدات شم امیدوارم مشکل فعلیتون دوباره حل بشه من که دلم روشنه. بی صبرانه منتظرت می مونم .بوووووووس.
مامان ساحل
3 تیر 92 2:06
سمیه جیگری،مامان عاطفه هم که رفت،مثل مامان شادی،مامان تپل اصفهان،مامان عایشه،خوشگل رفسنجان،و چندنفر دیگه تعداد رفتنی های وبلاگت زیاد شدن،گرفتاریهای و مشکلات زندگیی باعث این جدائیها میشه،


سلام عزیزم اره راست می گی مشکلات زیاده و دوستان درگیر زندگیهاشون هستن ولی بی صبرانه منتظر حضور دوباره شون هستم . می بوسمت عزیزم
لیلامامان مریم
3 تیر 92 7:09
ازاین زندگی خسته شدم از شوهرم طلاق گرفتم خانم سمیه از حضورت خداحافظی میکنم


سلام عزیزم . خدا صبرت بده . عزیزم اینقدر غصه نخور همه چی درست می شه به خدا توکل کن. می بوسمت ومنتظر نظراته زیبات هستم.مواظب دل قشنگت باش.
hamed
3 تیر 92 12:14
سلام دوست من وبلاگ زیبایی داری اگه دوس داری از هر بازدیدت درآمد داشته باشی بر روی لینک کلیک کن واقعاً ارزششو داره با یه کلیک یک عمر درآمد داشته باشی منتظرتم
مامان غزل
3 تیر 92 15:20
سلام عزیزم قراره فردا با دوسه تا از دوستام مجردی یه دوماهی بریم ایران گردی،یه دوماهی از دست شوهرانمان نفس راحت بکشیم دعاکن بسلامت برگردیم تا آن زمان خداحافظتان


سلام عزیزم خوشبحالتون بهتون خوش بگذره کاشکی اینجور مسافرات ها نصیب ما می شد.عزیزم چجوری همسرت رو راضی کردی؟من تا الان حتی یه سفر دو سه روزه هم تنهایی نداشتم اخه شوهرم اجازه نمی ده و مثلا دلیلش دلتنگیش به منه. بهت خوش بگذره .می بوسمت
مامان راحیل
4 تیر 92 1:12
سلام به روی ماه خودت و دخترنازت بسیار زیبا نوشتی گلم


سلام عزیزم .مرسی گلم
مامان ساحل
4 تیر 92 12:09
سمیه جیگری ای خدا مامان خوشگل هم که بعد مامان عاطفه رفت


امیدوام مشکلات زندگیشون حل بشه تا دوباره بیان
مامان ساحل
4 تیر 92 12:33
لیلامامان مریم هم که رفت تنها من موندم سمیه جیگری


الهی من هم هستم حالا حالا نمی خوام برم
مامان ساحل
4 تیر 92 12:46
از مامان غزل پرسیدی چطور شوهرت راضیش کردی که بری سفر،من ازطرف خودم جواب میدم سمیه جیگری فقط تو شب و روز به شوهرت چسپیدی بقیه زنها اینجوری نیستن


سلام عزیزم .من شوهرم رو خیلی خیلی دوست دارم و بیش از حد بهش وابسته این حس دو طرفه هست و از وقتی ازدواج کردم بدون همدیگر و تنهایی جایی نرفتیم غیر از یک سال پیش که من تنها رفتم کرج خونه مادربزرگم که همون روز اول دلتنگ شدم و شوهرم هم همینطور واسه همین اومد دنبالم و زود برگشتم خونه.من این وابستگی رو دوست دارم
مامان ساحل
4 تیر 92 15:44
نه من نه هیچکی از دوستان و اقوام چنین چیزهای که شما میگید نه حس کردیم و نه هم قبولش داریم تو فوق العاده خیالپرداز و خوش خیالی شک نکن تو آینده زندگیت دچار تحولات باور نکردنی خواهد شد




خیال پردازی نیست من تو این زندگی قرار دارم و از تک تک لحظاتش کمال لذت رو می برم و هر دو مون نسبت به هم تعهد داریم و در کنار هم احساس ارامش می کنیم . من و همسرم بهم وفا دار هستیم و زندگی فوق العاده خوبی داریم نمی گم عالیه که تو هر زندگی مشکلاتی هست ولی از اینکه با هم هستیم خیلی خوشحالیم.توکلم به خداست مطمئنا که خدای مهربون هیچ وقت این حس زیبای من به زندگی رو ازم نمی گیره چون بهش ایمان دارم و در تک تک لحظات زندگیم احساسش می کنم .


مامان ساحل
4 تیر 92 18:33
سمیه جیگری روزی به حرفای که زدم میرسی شک نکن،زیاد خوش خیال نباش،فعلا خداحافظ تا وقتی دیگر..


سلام عزیزم . من دیدم مثبت و توکلم به خدا
مامان ساحل
4 تیر 92 18:51
ضمن احترام به همه کاربرهای عزیز،جای سه نفر اینجا بشدت خالیه،مامان عایشه،مامان عاطفه و آقای رحیمی،که جای آقای رحیمی با آن مطلبهای قشنگش واقعا خالیه خداکنه برگرده