کمتر از یک هفته مونده تا تولدت
عزیز دلم، من تقریبا از فروردین تو فکر کارهای تولدت هستم و همه تلاشم رو می کنم تا مراسم باشکوهی رو برای دخترم بگیرم...
کلا شب ها بعد از اینکه خانوم رو می خوابوندم، تازه کارم شروع می شد و تمام وسایل رو پهن می کردم و دور از شما تا ساعت ٤ و ٥ صبح کارهای تولد رو انجام می دادم... خانوم که روزها بیدار بودن نمی شد کاری کرد و ایامی که خواب بودی از نهایت فرصت استفاده می کردیم.
تمام تزئینات رو خودم درست کردم....
تقریبا کمتر از یک هفته مانده به تولدت، و من کارت دعوت ها و کلا تولد ها رو درست کردم ولی هنوز تزیین خونه مونده که قراره تو هفته ی جدید خاله سمانه و ستاره بیان کمکم تا خونه رو تزیین کنیم . دیروز رفتم اتلیه و عکس هایی که می خواستم اماده بشن رو گفتم و قرار شد ١٠ تا عکس سه در چهار هم بهم بده تا بزنم رو کارت دعوت ها و عکس هم قرار شد بزنیم تو روزنامه تا وقتی بزرگ شدی بدونی چقدر واسه من و بابایی اهمیت داری
خلاصه اینکه آخرین هفته مونده به تولدت رو با کلی خستگی از کارها می گذرونیم.. ولی ایمان داریم که خدا کمکمون می کنه و جشن خوبی برپا می شه.
بزرگ ترین و زیبا ترین هدیه خداوند به من وهمسرم تو این دنیای بزرگ و پر از زیبایی ،دختر ناز و شیطون و پر جنب و جوشیه که به لطف خدا داره یک سالگیش پر می شه و وارد مرحله تازه ای از زندگیش می شه
اول از همه خدا رو به خاطر این رحمت الهی سپاسگذارم که چراغ دل و زندگیمون رو با اومدنش روشن کرد ، و بعد به ملیکا جون میگم که مامانی تولدت پیشاپیش مبارک عزیز دلم، امیدوارم صدها سال این روز باشکوه رو با چشمای نازت ببینی و شمع های ۱۲۰ سالگیت رو فوت کنی
این رو بدون که من و بابایی همیشه و همیشه دوست داریم و عاشقانه می پرستیمت و تنها آرزومون خوشبختی و سعادت توست عزیزم