ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

نگران هیچی نباش

سلام عشق مامانی داری به چی فکر می کنی؟الهی دورت بگردم مامانی همیشه مراقبت هست و همیشه حواسش بهت هست پس نگران هیچی نباش فقط بزرگ شو دیشب داشتم واسه کلاس امروز خودمو اماده می کردم و کتابم جلوم بود و نکته برداری می کردم تو هم کنارم خوابیده بودی قل خوردی  کنار کتاب اولش فکر می کردم می تونم به نکته برداری ادامه بدم ولی دیدم تو هی با برگه هایه کتاب بازی می کنی و هی اینو اونورش می کنی و کم کم داشتی عصبی می شدی چون تو دستت نمی اومد و نمی تونستی بگیریش واسه همین ناراحت شدی و یه چنگ محکم به کتابم زدی که نزدیک بود پاره بشه منم از تو کتاب گرفتم که دادت در اومد و زدی زیر گریه الهی دورت بگردم ولی خیلی گریه بلندی کردی انگاری  چکار کردم منو ...
13 آبان 1390

قربونت برم

ملیکای عزیزم این روزها حسابی ورجه وورجه می کنه!بعضی وقتها می بینم همچین به دستها یا پاهاش خیره می شه که انگار یه چیز خیلی بزرگ کشف کرده!!! بچم اصلا هم اهل لم دادن نیست و دائم می خواد از جاش پا شه. کلی تلاش می کنه و گردن و کمرش رو میاره بالا! چند دقیقه تو اون حالت می مونه وتند تند همه جا رو نگاه می کنه ووقتی خسته شد سرش رو می گذاره رو بالشش!! بعضی وقتها هم میزنه زیر اواز و ما کلی کیف می کنیم! حالا چی می خونه؟: اااااااااااووووو ااااااااققققققققققااااااااااااا   !!!!! ...
12 آبان 1390

14 تا از اخلاقهای ملیکا

14تا ازاخلاقهای ملیکای عزیزم 1. عاشق حموم رفتن و اب بازیه! 2  وقتی با تلفن صحبت می کنم بهم نگاه می کنه و ذوق می کنه و می خنده ! 3. از لباس عوض کردن بدش میاد! 4. بهترین سوژه ی خندش خاله ستاره اشه! 5. خوابهاش خیلی خرگوشی وسبکه! 6. مزه ی عرق نعنا رو خیلی دوست داره! 7. خیلی نازدار و نازک نارنجیه ! 8. از پتو خوشش نمیاد و دائم پتوش رو با پاش می زنه کنار ولی دوست داره هی پتو رو بندازم رو صورتش و هی بردارم خیلی ذوق می کنه با این کار! 9. از اواز خیلی خوشش میاد و یه وقتاییه با خودش اواز می خونه!!!!!!!!!!! 10. ناخنش رو روی سطوح مختلف میکشه...
11 آبان 1390

دخترم دوستت دارم

قربون خنده هات بره مامانی از خدا می خوام همیشه شاد باشی حاضرم بخاطر دیدن لبخند تو هر کاری بکنم . واست ادا در بیارم از دور واست شکلک در بیارم و کارایی بکنم که تو اون لحظه همه چی فراموشم می شه اره همه چی حتی گذر زمان دوستت دارم دخترم   ...
10 آبان 1390

شعری واسه دخترم

ملیکا   تو روی دستهای من                    خوابیده ای                              چشمان تو                                          که  نیمه باز مانده است   ...
8 آبان 1390

عکس های 5 ماهگی ملیکا

این عکس مال وقتیه که از خونه مامان جون اومدیم خونه خودمون ببین چقدر می پوشونمت تا سرما نخوری   اینم یه ژست زیبا از دخترم جوووووووووووووووونم   قربون این خنده ات برم دختر خوشروی من این پتو که روت انداختم مال بچگی خودم بوده که مامان جون بهت داده جونم مامانی          ...
5 آبان 1390

خاطرات نامگذاری ملیکا

 وقتی ملیکا رو باردار بودم می خواستم اسمش رو یگانه زهرا بزارم ولی وقتی بدنیا اومد از این اسم خوشم نیومد واسه همین وقتی دنیا اومد من خیلی دستپاچه شدم  خب هنوز هیچ نامی برای اون انتخاب نکرده بودم. پس با بابایی در کتابی  به دنبال اسم مناسب با معنی و قشنگ می گشتیم ولی هر روز که می گذشت پیدا کردن اسم سخت تر می شد هر کسی نظر میداد ولی نظر بابایی از همه مهمتر بود مامان جون و خاله سمانه می گفتن ارشیدا یا رومیسا بزارید بابا جون می گفت پونه بزارید ولی من دلم راضی نبود من می خواستم یه اسم مذهبی با کلاس باشه واسه همین هیچ اسمی رو تایید نمی کردم تا اینکه وقتی 12 روز گذشت بابایی زنگ زد و اسم ملیکا رو پیشنهاد کرد یه ...
4 آبان 1390

حس زیبای مادری

وقتی که بغلت میکنم وقتی اون سر کوچولوتو روی شونه ام می ذاری وقتی که با دستای کوچیکت محکم بازومو نگه می داری که نیفتی وقتی با نگاهت دنبالم می کنی اون وقته که بهترین حس دنیا رو تجربه می کنم :                    حس زیبای مادری   خدایا این حس رو به همه ببخش! ...
4 آبان 1390

اولین سرما خوردگی

سلام عسل مامان این روزها خیلی اینجا سرد شده واسه همین کمتر بیرون می ریم مخصوصا دیشب خیلی سرد شده بود من هی روت پتو می انداختم ولی از اون جایی که تو عادت داری پتو رو کنار بزنی فکر کنم یه کم سرما خوردی اخه صبحی رفته بودم مدرسه و خاله محدثه و مامان جون پیشت بودم وقتی اومدم مامان جون گفت سرما خوردی اول فکر کردم حساسیته ولی نه هی عطسه می زدی و ابریزش بینی داشتی دلم خیلی واست می سوزه شاید بدنت هم درد می کنه نمی دونم ولی خدا کنه زود خوب بشی  تقصیر منه که تو سرما خوردی الهی دورت بگردم بهت میرسم تا زود زود خوب بشی
3 آبان 1390

درد تو به جان خسته ام باد

  درد تو به جان خسته ام باد   شیرینم اول از همه باید مامان رو ببخشی که نتونسته بیاد وبلاگت ر و پر عکسایه قشنگت بکنه و از کارهای جدیدت بنویسه.خیلی گرفتار هستم کارایه پایان نامه و کلاس هایه مدرسه و از قدم خوب شما کلاس دانشگاه (اخه این ترم چند واحدی دانشگاه واسه تدریس بهم داده) نه اینکه پای کامپیوتر نیام نه!میومدم اما گذاشتن عکس و اپ کردن نیاز به یه وقت کلی داره که من نداشتم ولی قول میدم همین امروز فردا عکسایه جدیدت رو بزارم . تو وارد ۶ ماهگی شدی و این روزا تو از همیشه شیرین تر و با نمک تری.با خودت حرف میزنی میخندی و خیلی زود گریه میکنی و زود هم میشه گولت زد.و همش دوست داری غلت بزنی و بعد...
3 آبان 1390