ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

اولین پست در مورد نی نی جدید

سلام امروز خیلی خوشحالم چون فهمیدم    الان شما اندازه ی یک انجیر هستی! مامان همش دلش میخواد برای شما خرید کنه، اما نمی دونه چی بخره! آخه نمی دونه شما دختری یا پسر...   تو هفته جدید می خوام برم واسه ملیکا دختر نازم لباس عید بخرم خیلی خوشحالم خیلی زیاد وقتی می بینم که یه دختر ناز دارم و یه نی نی ه ناز هم در وجودم در حال شکل گیریه به وجد میام حس خیلی خوبیه با تمام سختی ها و ویارهایی که داره ولی خیلی قشنگه. بابایی هم خیلی خوشحاله و هر روز حالت رو از من می پرسه و همیشه باهات حرف می زنه انگاری بیشتر از من باهات حرف می زنه  ویار مامان دوباره عود کرده، وخیلی تبل شده  و دوست داره همش دراز بکشه، آخه ن...
8 بهمن 1392

خانمم تولدت مبارک

سلام سمیه جان همسر مهربونم امروز روز تولدته و من تصمیم گرفتم قبل از رفتن سر کار تو وبلاگ قشنگ خودت تولدت رو تبریک بگم خودت خوب میدونی که چقدر وجودت و بودنت تو زندگی برام مهم و با ارزشه تو بهترین همراه و شریک زندگیم هستی با تو خندید م، با تو عاشق شدم و با تو عشق معنی شد   همیشه در کنارم بمون همراه سبز زندگی من   سمیه جان تولدت مبارک     دستانم تشنه دستان تو، شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت   به پاکی چشمانت قسم تاابد با تو میمانم   بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم   چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت    تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست   ...
7 بهمن 1392

دلبسته ی تو ام ....

... این روزا چه لحظات خوب و شیرینی رو باهات گذروندم. چقدر احساس غرور کردم از بودن در کنار تو، از اینکه نزدیک توام، نزدیکترین ... لذت می­برم از اینکه تو رو دارم، از اینکه منو دوست داری، از اینکه با توهستم در همه­ی لحظات، و از اینکه در کنار هم بودن رو هر لحظه حس می­کنیم، نه فقط در لحظاتی که با همیم ... وقتی احساس می­کنم همراه من احساس راحتی و آرامش می­کنی، وقتی شادی رو توی وجودت حس می­کنم، وقتی می­خندی و دنیا رو بهم می­دی، وقتی احساس پدرانه­ی تو رو – که قشنگ­ترین حسیه که در وجود تو سراغ دارم – نسبت به دخترمون می­بینم، و خیلی وقتای دیگه­ای رو هم که همیشه و به وقتش عظمتی رو که برام داره...
6 بهمن 1392

یک پرژه سخت

سلام دختر نازم الان یک هفته ای هست که سرما خوردی که البته من هم از شما این ویروس رو گرفتم و به خاطر شرایطی که دارم نمی تونم دارو بخورم . چند شب پیش با بابایی یردیمت دکتر و کلی باهات حرف زدیم که اونجا گریه نکنی اولش خوب بودی ولی همین که دکتر شروع کرد به معاینه تو هم گریه کردی و به سختی معاینه ات کرد و بعد دکتر واست دارو تجویز کرد و من تو دلم لرزید اخه تو اصلا اهل دارو خوردن نیستی . وقتی می گم اصلا یعنی اصلا . از هر راهی از هر روشی که شما بگید استفاده کردم از قطره چکون سرنگ و هر چیزی که شما فکرش رو بکنی از ریختن تو اب و اب میوه اش گرفته تا گرفتن دستات و به زور ریختن تو دهنت وقتی کوچکتر بودی خیلی راحتتر با بابایی می تونستیم دهنت ک...
21 دی 1392

ملیکایه دو سال و نیمه

سلام دوستان همیشه همرا هم این روزا همه چی عوض شده اتفاقات حوبی واسه من و زندگیم افتاده که یکی از اونها خانه جدید هست و یه خبر خوب دیگه که سر فرصت بهتون می گم این روزها تو خونه جدید ملیکا حسابی از پله ها بالا و پاییین می ره و کلی شیطونی می کنه حیلی ناز حرف می زنه و خیلی خورذنی شده شعری که می خونه  :حسنی نگو بلــــــــــــــــــــــــــــــا بگو تمبل تمبلــــــــــــــــــــــــا بگو مویه بلند اخ و اخ و اخ ناخن بلند اخـــــــــــ خ نه قلقلی نه ففی نه مرغ کاکایویی هیچ کپ رفیگ نبود تنها نیشیسته سه پایه سایه باباش میای حموم نه نیمیام موهات شونه کنی نه نمیام  نه نیمیام همه شعر هایی که بهش یاد دادم اولش رو غلط غلوط می خونه...
26 آذر 1392

دخترکم دوستت دارم

دخترم ملیسا ! خواستم این نامه رو با این جمله شروع کنم که دلم گرفته.اما همینکه نوشتن رو با نام زیبای تو شروع کردم دیدم که دیگه دلم گرفته نیست.نمیدونم چه معجزه ایه در نوشتن برای تو که به اندازه پرواز پری سبکبال بر دست باد, منو سبک میکنه.حتی اگه فقط نام تورو بنویسم. دخترمهربان من! تورو دوست دارم همین حالا که با یک دست این نامه رو مینویسم و دست دیگرم در دستان گرم و لطیف توست, همین حالا که با دستان کوچکت دست منو محکم گرفتی و بره ناقلا برنامه مورد علاقتو تماشا میکنی. همین حالا که بهم میگی:" مامان چرا دستت سرده؟" و من میگم :"با دست گرمت دستمو گرم کن" و تو محکمتر دستمو میگیری. همین حالا که لاک قرمز روی ناخن دستتو بهم نشون میدی...
12 آذر 1392

علت تاخیرم

دوستان عزیزم از اینکه برای من نظر گذاشتید ممنونم خیلی دلم واستون تنگ شده این چند مدت که نبودم در حال اسباب کشی بودم در حال حاظر هم اینترنت ندارم هر زمان درست شد کلی عکس و مطلب واستون می زارم می بوسمتون  
27 آبان 1392