ملیکایه دو سال و نیمه
سلام دوستان همیشه همرا هم
این روزا همه چی عوض شده اتفاقات حوبی واسه من و زندگیم افتاده که یکی از اونها خانه جدید هست و یه خبر خوب دیگه که سر فرصت بهتون می گم
این روزها تو خونه جدید ملیکا حسابی از پله ها بالا و پاییین می ره و کلی شیطونی می کنه حیلی ناز حرف می زنه و خیلی خورذنی شده
شعری که می خونه :حسنی نگو بلــــــــــــــــــــــــــــــا بگو تمبل تمبلــــــــــــــــــــــــا بگو مویه بلند اخ و اخ و اخ ناخن بلند اخـــــــــــ خ نه قلقلی نه ففی نه مرغ کاکایویی
هیچ کپ رفیگ نبود تنها نیشیسته سه پایه سایه
باباش میای حموم نه نیمیام
موهات شونه کنی
نه نمیام نه نیمیام
همه شعر هایی که بهش یاد دادم اولش رو غلط غلوط می خونه و بعد نگاه می کنه به من و می گه بعدشو تو بخون
اگه تو حونه یه کوچولو دعواش کنم خیلی ناراحت می شه و با گریه می گه تو منو دیگه دوست نداری و گریه می کنی اینقدر ناز می گی که اگه از دستت عصبانی هم باشم محکم بغلت می کنم و می گم قده دنیا دوستت دارم یه عالمه دوستت دارم .............
برعکس بچه هایه هم سن و سالش درک بالایی داره و اصلا با خودکار رویه دیوار نمی نویسه و هر وقت بخواد وسیله ای رو که مال خودش نیست رو برداره اجازه می گیره که واسه خودم خیلی جالب هست که من یادش ندادم ولی خودش چجوری یاد گرفته
تو اوردن سفره خیلی کمک می کنه کلا دختر مهربونی هست
تو خونه اصلا نمی تونیم با بابایی سر موضوعی بلند حرف بزنیم چه برسه بخواهیم بحث کنیم واسه همین از وقتی تو زندگیمون اومدی منو بابایی خیلی بزرگ شدیم و دیگه سر موضوع هایه الکی بحث نمی کنیم
از برنامه هایی که خیلی خوشت میاد:باب اسفنجی و پلنگ صورتی وموش و گربه وبره ناقلا و کلا برنامه کودک خیلی دوست داره
خیلی با گوشی موبایل من بازی می کنی و کلا با گوشی به هر کی دوست داری زنگ می زنه و کلی حرف می زنه و یا داری باهاش عکس می گیری و هی به من می گی حسنی بگو و تو هم ازم فیلم می گیری درست همون کاری که من انجام می دم
به خاله سمانه خیلی وابسته هستی و تنها خونه خاله سمانه هست که که بدون من می مونی و حتی شب ها هم می خوابی
کلا می تونی لباس هایه خودت رو در بیاری و خودت تنت کنی در کل بزرگ شدی دخترم
صبحانه دوست داری عسل بخوری با شیر و خیلی هم دوست داری با هم صبحانه بخوریم
صبح که از خواب بیدار می شی به من نگاه می کنی می گی مامان صبح شده و من می گم اره و سریع می گی صبحانه بیار بخوریم
دختر نازم دختر خوشگلم با اومدنت به زندگیم خیلی چیزا عوض شده کلا برنامه ریزی هام کلاسام و همه کارهام با خواب و بیداری تو تنظیم شده یه وقتایی اگه کلاس نداشته باشم به جز خونه مامان جون همش خونه خودمون هستیم و صبح تا شب با هم هستیم وقتی بابایی از سر کار میاد می پری بغلش و بابایی هم باهات بازی می کنه و شبها وقت استراحت منه و بیشتر شبا اگه بابایی خسته نباشه تا دیر وقت با هم بازی می کنید
عزیزکم خیلی بلا هستی و وقتی می خوای کاری رو واست انجام بدم می گی خواش می کنم این کارو بکن که وقتی می گی خواش می کنم مگه می شه انجام ندی تازه یه وقتایی این خواهش می کنم همراه بوس هست مخصوصا تو گذاشتن عکس و عوض کردن کانال تی وی
از اسباب بازی هات فقط خونه سازی رو خیلی دوست داری و دائما در حال ساخت خونه و برج هستی و یه وقتایی هم با وسیله پزشکیت بازی می کنی و کلا دکتر و دکتر بودن رو دوست داری
کتابهایه منو بر می داری و می گی توش نمشته مامانی دختر خوبی هست و هی ورق می زنی و در مورد خودمون حرف می زنی و می گی ملیکا مامانش رو دوست داره انگاری کل کتاب در مورد ما سه نفر نوشته شده
قران رو که بر می داری می گی قاران هست و شروع می کنی به بوس کردنش
اگه فقط دعواش کنیم کلی گریه می کنه و دعوامون می کنه و می گه منو کُکَک می زنی و هر چی می گیم نه دخترم کتک نه نمی زنیم فقط دعوات کردیم ولی تو حرف خودت رو می زنی و شروع می کنی به دعوا کردن که به بابایی می گم
یه عالمه کارهایه دیگه هم می کنی که سر فرصت واستون می نویسم
ببخشید طولانی شد