ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

خاطرات یک سال پیش

سلام عسل مامانی امروز اومدم از خاطرات زمانی صحبت کنم که تازه در وجود من تشکیل شده بودی: یادم وقتی واسه اولین بار متوجه شدم باردارم و خدا یه نی نی ناز تو دلم گذاشته اصلا باور نکردم و فقط به خاله سمانه گفتم و قرار شد تا مطمئن نشدم به کسی چیزی نگم واسه همین با خاله رفتیم بیمارستان و من ازمایش دادم و متوجه شدم دیگه واقعا باردارم سریع به بابا جواد گفتم اونم خیلی خوشحال شد ولی از بس توداره به رویه خودش نیاورد به مامان جون اینا هم گفتن اونا هم خیلی خوشحال شدن و همش مراقب من بودن تا به سلامتی بدنیا بیایی. روزها می گذشت و هر روز من تو رو بیشتر در وجودم حس می کردم 4 هفته که شده بودی یه عفونت شدید گرفتم واسه همین یه چند روزی بیمارستان بستری شدم و خ...
13 ارديبهشت 1391

عکسایه ملیکا خانم در 11 ماه 10روزگی

سلام عسل مامانی این چند روز درگیر ترجمه ای مقاله ای واسه درس دانشگاه بابایی بودم واسه همین وقت نکردم بیام واست بنویسم منو ببخش ولی امروز اومدم یه عالمه عکس واست بزارم ملیکا در حال دست زدن قربون وایسادنت بشم قربون الو گفتنت که همش در حال الو کردنی اینم یه ژست از پهلون اول من ملیکا می خواد شارژر گوشی بابایی رو درست کنه ههههههههههههه انگاری جدی جدی داره با گوشی حرف می زنه ای کلک. ملیکا در حال حمله کردن به دوربین ...
11 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عروسک مامان این روزاها خیلی شیطون شدی و همش باید تو رو از جاهایه خطرناک بیارم تازگی ها یاد گرفتی پف کنی و هر چی بهت می دم بهش پف می کنی مخصوصا یه سوت داری که تا بهت میدم می کنی تو دهنت و بهش فوت می کنی و با شنیدن صدایه سوت به وجد میایی و هی این کارو تکرار می کنی . راستی دیشب یه مراسم از طرف اداره مامان جون به مناسب شهادت حضرت زهرا دعوت بودیم و من و تو خاله ستاره و سمانه و مامان جون رفتیم اونجا و تو اصلا مامانی رو اذیت نکردی تو همش می گفتی نه نه نه نه نه الان یه بادکنک واست باد کردم و تو اینقدر دوست داری باهاش بازی کنی که نگو و من هم همش دعا می کنم نترکه . تو اینقدر فشارش می دی و به زور می کنیش تو دهنت و با هاش صدا در میاری که هر لحظ...
6 ارديبهشت 1391

خرابکاری ملیکا

سلام ملیکا الان 10 ماهش تموم شده و وارد 11 ماه شده و شیطنتهاش از قبل خیلی بیشتر شده و من باید بیشتر حواسم بهش باشه . دیروز می خواستم برم تو اشپزخانه تا شام درست کنم و طبق معمول ملیکا پشت سر من چنان چاردست و پا حرکت کرد که زودتر از من به اشپزخانه  رسید  و ملیکا اولین کاری که می کنه اینه که خودش رو به کابینت ها می رسونه و هی درشون رو بازو بسته می کنه و هرچیز که چشمش رو بگیره بر می داره و می شینه و باهاش بازی می کنه دیروز هم همین کارو کرد و به تمام کابینت ها سرک می کشید البته من حواسم بود که چیز خطرناکی بر نداره و هی می بایستی بغلش کنم و از کابینت ها دورش کنم ولی اون بی خیال نمی شد و من هم خیلی کار داشتم واسه همین هر چی شکستنی تو کا...
30 فروردين 1391

و اما ملیکا واسه مامان یه کار انجام داد

سلام امروز بعد از ظهر ملیکا داشت کنار تلویزیون با کنترل و میز و ... بازی می کرد که دستش رفت روی یه دکمه و تلویزیون برفکی شد و من هم از ملیکا فاصله داشتم و داشتم استراحت می کردم چون صبح 4 ساعت پشت سر هم کلاس داشتم و حسابی خسته بودم واسه همین اصلا حوصله نداشتم که برم کنترل رو بردارم و کانال رو عوض کنم تا از حالت برفک خارج بشه پیش خودم می گفتم کاشکی ملیکا اینقدر بزرگ بود که کنترل رو واسم می اورد با اینکه می دونستم این کار و  نمی کنه دو سه بار گفتم ملیکا کنترل رو بیا بده مامانی ..همین که با نا امیدی ازش می خواستم کنترل رو بیاره اون یه نگاهی به من انداخت و با خنده به سمت من اومد و کنترل رو هم با خودش اورد وقتی به من رسید کنترل رو به سمت من...
29 فروردين 1391