و اما ملیکا واسه مامان یه کار انجام داد

سلام

امروز بعد از ظهر ملیکا داشت کنار تلویزیون با کنترل و میز و ... بازی می کرد که دستش رفت روی یه دکمه و تلویزیون برفکی شد و من هم از ملیکا فاصله داشتم و داشتم استراحت می کردم چون صبح 4 ساعت پشت سر هم کلاس داشتم و حسابی خسته بودم واسه همین اصلا حوصله نداشتم که برم کنترل رو بردارم و کانال رو عوض کنم تا از حالت برفک خارج بشه پیش خودم می گفتم کاشکی ملیکا اینقدر بزرگ بود که کنترل رو واسم می اورد با اینکه می دونستم این کار و  نمی کنه دو سه بار گفتم ملیکا کنترل رو بیا بده مامانی ..همین که با نا امیدی ازش می خواستم کنترل رو بیاره اون یه نگاهی به من انداخت و با خنده به سمت من اومد و کنترل رو هم با خودش اورد وقتی به من رسید کنترل رو به سمت من دراز کرد یعنی بگیر و من ازش گرفتم خیلی لذت بخش بود هرچی بگم کمه اصلا باورم نمی شد ملیکا اینقدر بزرگ شده که به این  قشنگی حرف هایه منو متوجه می شه. خیلی شیرین و لذت بخش بود وقتی ملیکا یه کاری رو واسه مامانش انجام میده انگاری دخترم هم می دونه من خسته ام  کنترل رو ازش گرفتم بغلش کردم و بوسیدمش و محکم بغلش کردم و خدا رو شاکر شدم که واسه من یه همدم و همراه داده که با اون دیگه تنها نباشم

خدایا بابت همه چی شکرت

از خدا می خوام لذت دیدن بزرگ شدن دخترم رو ازم نگیره