بدون عنوان
سلام عروسک مامان
این روزاها خیلی شیطون شدی و همش باید تو رو از جاهایه خطرناک بیارم تازگی ها یاد گرفتی پف کنی و هر چی بهت می دم بهش پف می کنی مخصوصا یه سوت داری که تا بهت میدم می کنی تو دهنت و بهش فوت می کنی و با شنیدن صدایه سوت به وجد میایی و هی این کارو تکرار می کنی . راستی دیشب یه مراسم از طرف اداره مامان جون به مناسب شهادت حضرت زهرا دعوت بودیم و من و تو خاله ستاره و سمانه و مامان جون رفتیم اونجا و تو اصلا مامانی رو اذیت نکردی تو همش می گفتی نه نه نه نه نه
الان یه بادکنک واست باد کردم و تو اینقدر دوست داری باهاش بازی کنی که نگو و من هم همش دعا می کنم نترکه . تو اینقدر فشارش می دی و به زور می کنیش تو دهنت و با هاش صدا در میاری که هر لحظه می گم الان می ترکه ولی تو همچنان داری باهاش بازی می کنی......وای الان ترکید و تو فقط یه نگاه تعجب امیز بهش می کنی و یه نگاه به من و می گی هِ هِ اِ اِ ای جووووووووووون ولی زود فراموش کردی رفتی دنبال یه اسباب بازی دیگه