ملیکا کچل می شود
کوچولویه مامان
در 1 سال 6 ماه 25 روزگی (سه شنبه21 اذر)
موهای نرم و نازکت رو تراشیدم
چقدر بی تابی و گریه کردی
چقدر تلاش کردی تا از دست من و باباجون فرار کنی
چقدر جیغ کشیدی....
اما نیاز بود عزیزکم....................
من به فدای قطره های اشک تو
من به فدای نگاه هایه معصومانه ی تو
نازدانه ی مادر
من به فدای تک تک تار موهایت که تراشیده شد
من فدای اون کله ی کچل و براقت
چقدر ناز و خوشکل شدی
چقدر دوست داشتنی تر شدی
اندر حکایت سر تراشیدن :
دیروز خونه مامان جون بودیم و ملیکایی حسابی بازی می کرد هوا هم سرد و بارونی بود چند وقت بود که به خاطر کم پشتی موی ملیکا می خواستیم ببریم اریشگاه تا موهاشو بتراشه (که البته به نظر من تراشیدن هیچ ربطی به پرپشتی نداره ولی از بس همه گفتن بتراش تا بهترهبشه من هم می خواستم این کار و بکنم تا دیگه در اینده نگم چرا نتراشیدم ) ولی از اونجایی که هوا خیلی سرد بود و من می دونستم ملیکا خیلی نا ارومی می کنه از باباجون خواستم اینکارو بکنه بابا جون دلش نمی خواست اخه از دلش نمی اومد گریه نوه ی نازشو در بیاره ولی متقاعد شد و شروع کرد ....یه سفره انداختیم وسط هال و یه عالمه وسیله ارایش که ملیکا دوست داره گذاشتیم تا سرگرمش کنیم و موهاشو بتراشیم ولی ملیکایی خیلی نا ارومی میکرد ولی چون کمی از موهاشو تراشیده بودیم مجبور بودیم تمامش رو بزنیم خیلی گریه می کرد و می خواست از دست ما فرار کنه به هر سختی بود کچلش کردیم و قتی تموم شد خیالم راحت شد و ملیکا هم پرید تو بغلم و محکم بغلم کرد و اصلا دلش نمی خواست کسی کنارش بیاد باورتون نمی شه ولی چه حس خوبی بود وقتی ملیکا به همه نگاه کرد و منو پیدا کرد و پرید تو بغلم خیلی غصه ام شد که چرا بچه ام رو اذیت کردم و کچلش کردم بردمش حموم تا نرمه موهاشو از گردن و بدنش پاک کنم خیلی می ترسید و دلش نمی خواست از بغلمپایین بیاد به هر سختی بود لباساشو در اوردم و تمیزش کردم الهی دورش بگردم که وقتی لباساشو در اوردم اونا رو زد زیر بغلش و دست من محکم گرفت و هی می گفت دَ دَ و با حموم بای بای می کرد واسه همین دلم طاقت نیاورد و زود اومدیم بیرون.
عکس العملش بعد از دیدن خودش تو اینه
خیلی جالب بود
زد زیر خنده و به سرش نگاه می کرد و هی دست می زد به سرش بعد از تراشیدن سرش خیلی ناز و بامزه تر شده بود و خیلی از کلمات رو دیشب گفت اینقدرشیرین زبون شده بود که باباجون به شوخی می گفت اگه می دونستم اینقد با مزه می خوای حرف بزنی زودتر سرت رو می تراشیدم ههههه
از جمله کلماتی که می گفتی:
با جی: بابا حاجی(پدر بزرگم)
نَنه:مادربزگم
سط:سطل
عسک:عکس
نون:نان
ماس:ماست
بوس :بوس
موبا:موبایل
اله:خاله
دایی
بابایی وقتی اومد تو خونه خیلی غافلگیر شد و تو رو بغل کرد و بوسید