ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

امام زمان با من قهره

1391/4/14 23:21
نویسنده : مامان
566 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز عصر با مامان جون و خاله ستاره رفتیم بیرون اخه یه مراسم واسه نیم شعبان برگذار می شد واسه همین قرار شد اول بریم خرید اخه فردا تولد کیان پسر دوست بابایی بود و از اونجا بریم جشن واسه همین هر چی لازم بود برداشتم از کالسکه گرفته تا اب و چای و سرلاک و پتو و بیسکویت و کیک و لباس و ....مجهز مجهز راه افتادیم بعد خرید تو جشن یک جایه مناسب پیدا کردیم که نه صدا اذیتت کنه ونه دیدت کم باشه همه چی خوب بود دو ساعتی تو خیلی اروم بودی تازه شیرت هم دادم و یه عالمه خوراکی هم واست خریدم ولی هنوز اول مراسم بود که شما بد ارومیت شروع شد من هم تو رو بغل کردم و دورتا دور اونجا می گردوندمت اخه مراسم تو یه جایه سر باز بود و اطرافش پر از درخت و وسیله ی بازی تا تو بغلم بودی اروم بودی ولی تا می شستم گریه می کردی یه کم باد هم داشت میاومد خیلی ترسیده بودم و چون خیلی شلوغ شده بود نمی تونستیم ماشین رو بر داریم مونده بودیم چکار کنیم تو هم یه ریز گریه می کردی از مامان جون جدا شدم و گفتم زنگ می زنن بابا جواد بیاد دنبالمون و راه افتادم  یه دستم کیف سنگینت بود و تو رو هم بغل کرده بودم هر چی به بابایی زنگ می زدم گوشی خاموش بود نمی دونستم چکار کنم و واقعا ترسیده بودم و همراه دخترم اروم اروم اشم می ریختم همه جا شلوغ بود و هر کسی درگیر کار خودش زنگ زدم اژانس ولی اونا هم گفتن الان ماشین ندارن و باید یه کم صبر کنم از همه جا ناامید بودم و ملیکا هم نا ارومی می کرد نمی دونستم باید چکار کنم زیر لب از امام زمان کمک خواستم و عاجزانه ازش تمنا کردم کمکم کنه ولی ...نمی دونم چرا صدامو نشنید نمی دونم چرا جوابم نداد یعنی من اینقدر بدم یعنی منو دوست نداره من به خاطر میلاد امام زمان رفته بودم  پس چرا اینقدر اذیت شدم چرا نمیبایستی مثل بقیه منم اونجا باشم چرا چرا یه عالمه چرا ....از همه چی در مونده شده بودم و کلی راه پیاده اومدم با اون تاریکی شب که خیلی ترسناک بود دوباره زنگ زدم اژانس که واسم ماشین بفرسته ولی بسکه شلوغ بود نه من پیداش می کردم نه تاکسی تلفنی منو پیدا می کرد واسه همین مجبور شدم کلی راه برم تا خودم رو از شلوغی دور کنم شارژ گوشیم هم داشت تموم می شد دیگه واقعا کم اورده بودم بعد از کلی پیاده روی یه تاکسی گرفتم و به خونه اومدم ولی تو همچنان گریه می کردی وقتی به خونه رسیدم دیگه طاقت نداشتم و زدم زیر گریه نه از اینکه ایقدر اذیت شدم فقط واسه خاطر اینکه چرا امام زمان صدایه منو نشنید ؟چرا دلش نخواست من تو مراسمش باشم؟ یعنی از من بدش میاد ؟ من اینقدر بدم؟ من به خاطر اینکه نام مادر امام زمان ملیکاست اسم دخترم رو ملیکا گذاشتم من خیلی دوسش دارم هر جا کم میاوردم فقط امام زمان رو صدا می کردم ولی حالا چرا باهام قهره ؟من چه کار بدی کردم؟ وای خدای من خیلی حالم بده خیلی زیاد دلم گرفته و اشک مجالم نمی ده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان علي خوشتيپ
15 تیر 91 15:14
ميلادمنجي عالم بشريت مبارك باد آشپزخونه مجازي مامانها افتتاح شد مامان كدبانو خوشحال ميشيم از حضورتون در وبلاگ مامانهاي آشپز