لذتهایه بچه دوم
این جمله را شنیده ام که :«آدم باید اول، دومی رو بیاره!» حالا من هم موافقم. خوب بود اگر میشد اول بچه دوم را آورد. برای بچه دوم آدم تجربههایی دارد که سر اولی نداشته. ذوقش کمتر نیست، اما عقل و آگاهیاش بیشتر است. مطمئنم که الان اگر آریان بچه اولم بود، این جوشهای توی صورتش، افتادن بند نافش . زردیش.زخم واکسنش،، گریههای گاه و بیگاهش، وزنش و خلاصه هر چیز دیگری برایم یک عالمه نگرانی داشت که حالا ندارد. به جای حرص خوردن سر چیزهای بیخود، از بودنش، هر طوری که هست، لذت میبرم. وقتی خواب است، نمینشینم بر و بر تماشایش کنم که یک وقت دچار سندرم مرگ ناگهانی نوزادان نشود . به جایش شام را ظهر آماده میکنم، حمام میروم، با ملیکا بازی میکنم و خلاصه هر کاری را که نمیشود یکدستی انجام داد، میکنم تا بعد که آریان بیدار شد، بغلم باشد و کیف کنیم.
بزرگ کردن دومی همان سختیهای فیزیکیای را دارد که اولی داشت. همان شببیداریها، همان شیر دادنها، همان واکسن و همان دکتر و همان آروغ و استفراغ و پس دادن و گریپ میکسچر و این چیزها. اما فشار عصبیاش به مراتب کمتر است. خیالت راحت است. میدانی که قبلا با همین شیوه یک بچه زنده و سالم بزرگ کردهای و این یکی هم همان طوری میشود، نه خیلی بدتر، نه خیلی بهتر. بنابراین خونسردی و این خونسردی به نظرم بهترین چیز است. هم برای مادر، هم برای بچه.
این را گفتم برای آن که بدانید بچه دوم به قدر اولی بحرانی و تکان دهنده نیست. آدم قبلا تکانهایش را خورده!