چهارمین سالگرد ازدواجمون
باز هم اون روز رسید ... و باز من خوشحالم !
روزی که من و تو شدیم ما ! روزی که یه کلبه ی کوچیک میزبان روزهای خوشی و با هم بودنمون شد !
اره باز هم دوباره تکرار خاطره هایی که هر کدومش یه دنیای متفاوت از رویاهای به تحقق پیوسته ی من و تویه !
چهار سال گذشت عشق من ! چهار سال بی درنگ و بی وقفه ! مثل برق ... مثل باد ... و من توی این چهار سال فقط عاشق شدم و عاشق ... و حتی عاشق تر ! چهار سال گذشته و من به اندازه تمام ثانیه های این چهار سال دوست داشتن تو رو تکرار کردم .اونقدر زیاد که مطمئنم اکنون ریزترین اجزای این دلدادگی بزرگتر از حد تصورات تمام موجودات خاکی است ...!
چهار سال قبل من بودم و تو ... و عشقی که درون سبد احساسمون بود تا باهاش زندگی شیرینمون رو شروع کنیم ... و امسال منم و تو ... و همون عشق که حالا یک ثمره ی شیرین به اسم ملیکا داره !
این سالگرد رو باید یه جشن واقعی بگیریم چون حاصل و نتیجه تمام دوست داشتن هامون الان کنارمونه ا(لبته دو ساله که کنارمون هست ولی امسال بزرگتر شده و با شیرین زبونی هاش قند تو دل ما اب می کنه) و هر روز با یک لبخند فتح قله ی خوشبختی رو بهمون تبریک می گه !