فرشته ی من سلام
ملیکای من سلام
منم مامان سمیه ؛ یه مامان که عاشق دخترشه ، یه مامان که قلبش با صدای نفس دخترش می تپه ، یه مامان که همه زندگیش دخترشه و بالاخره یه مامان که تنها آرزوش توی این دنیا خوشبختی دخترشه.
ملیکای من ؛ تمام عمر و هستی من فدای یه خنده شیرین تو .
نزدیک به یک سال و نیم گذشت ؛ یک سال و نیم پر فراز و نشیب برای من و تو ؛ پر از اتفاقات زیبا ، پر از اشک و لبخند ؛ باورم نمیشه ؛ برای من انگار یک عمره ؛ نه اینکه سخت گذشته باشه هااااا نه ؛ انگار که یک عمره با توام ، انگار روزی نبوده که تو در زندگی من نباشی ، انگار لحظات بی تو بودن یادم نمیاد ، شاید هم قبل از آمدن تو من زندگی رو نشناخته بودم ؛ بهر حال میخوام بدونی که زندگی من با اومدن تو رنگ و بوی تازه ای گرفت ، رنگ و بویی که برای من یادآور بهشتی پاک و زیباست.
دخترم ممنون بخاطر همه اون لحظات زیبایی که در زندگی ما خلق کردی و خدای من از تو هزاران بار ممنونم و سجده شکر به درگاهت که چنین لطف بزرگی در حق ما روا داشته و همچین فرشته آسمانی را به زندگی ما فرستادی.
خدایا تنها آرزوی یک مادر خوشبختی و موفقیت فرزندش در همه عرصه های زندگی است ، من هم از تو عاجزانه میخواهم که لبخند رضایت و خوشبختی همواره و در تمام مراحل زندگی بر لبان زیبای دخترم نقش بسته باشد و فرزندم جز در مسیر مورد رضایت تو گام برندارد.
ملیکای من ؛ دوستت دارم و لحظه های با تو بودن زیباترین لحظات هر روز من است .
حالا می خوام کارایی که ملیکایی انجام می ده بگم :
همه ی حرفام رو متوجه می شه و هر کاری رو بگم انجام می ده مخصوصا اگه خونه مامان جون باشیم موقع شام خیلی کمک می ده و هی میره تو اشپزخونه یه چی میاره حتی موقع جمع کردن هم کمک می ده و با هر کارش با دست و تشویق ما روبرو می شه و هی ادامه می ده الهی قربونت برم که با اون پا هایه کوچولوت تند تند می دویی و کمک می کنی
دایره لغاتش گسترده تر شده و تقریبا بیشتر کلمات رو می گه و تمام اعضای بدنش رو می شناسه
با عروسکهاش بازی می کنه مخصوصا با یکی از اونا که اسمش رو نخودی گذاشتیم تا بهت می گم نخودی رو بیار میاریش و بیشتر با اون بازی می کنی
خیلی پر جنب و جوش هستی و داعما در حال بازی و بازیگوشی هستی در کل شیطونی و نمی زاری یه برنامه تی وی رو با ارامش نگاه کنیم اخه چندین بار خاموشش می کنی
حالا بقیه کاراش رو بعدا می نویسم الان یه کم کار دارم فعلا