ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

ملیکای من د 14 ماه و چند روزگی

1391/5/3 1:15
نویسنده : مامان
440 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی خیلی تازگیا بانمک شدی.کمتر غر میزنی.خودت میری سراغ بازیها و گشتن تو اتاقها.یه کارایی می کنی دهنم باز میمونه از تعجب که اخه یه ذره بچه تو به چه چیزایی توجه می کنی!!!

اگر دستمال آشپزخونه دستت بیاد میگم ملیکا زمین رو پاک کن.میشینی و با قدرت تمام زمین رو پاک می کنی

میگم جورابهاتو پات کن میشینی و تلاشتو می کنی تا نوک جورابها رو روی انگشتات بذاری که البته نمیتونی پات کنی

میخوام برمw.c میگم مامان من میرم اونجا میام میشینی پشت در تا من برگردم.گاهی هم صدام می کنی:ما ما   ما ما     ددا   ددا

چند روز رفتی سراغ لوازم ارایش من و زود یه رج لب برداشتی و به لبها و کل سر و صورتت مالیده بودی  ای شیطون قرتی!تازه اگر رنگ ارایشم عوض بشه حتما متوجه میشی و به دقت نگاه می کنی و وقتای دارم واسه رفتن بیرون اماده می شم خیلی با دقت به کارهایه من توجه می کنی

استاد تقلید کردنی.تو جمع که هستیم و همه می خندن یا وقتی فیلم میبینیم و توش می خندن تو هم به یه حالت جلب توجه بلند بلند می خندی

میگم ملیکا موهاتو شونه کن میری برس پیدا می کنی و میزنی به موهات

گاهی تو چشمای ادم نگاه می کنی و نمیدونم محبتت سرشار میشه یا چی که یه دفعه میزنی تو صورتم!تعجبتصور کن اون لحظه چه عکس العملی میتونم نشون بدم.معمولا حواستو پرت می کنم.یا یه وقتایی با یه وجد خاصی میایی به سمتم و شروع می کنی به بوسیدن من وای که اون لحظه اینقدر واسم لذتبخشاست که نگو یا تویه جمع نگاهت رو به سمت من می کنی و از ته دل می خندی و میایی سمتم و بغلم می کنی ای خدا چقدر مادر بودن شیرینه

میگم لا لا کن سرتو میذاری رو بالش و لوس میشی

نانای کردنت وارد مراحل حرفه ای شده و همراه با حرکات بالا پایین کمر و تکون دادن واقعی دستها شده!الهی من قلبونت برم کوچولوی من .هنوز هم وقتی برنامه دنس شروع می شه خودت رو می رسونی به تی وی و دستمال مخصوصت رو بر میداری و خیلی ناز می رقصی البته رقص مخصوص خودت

میرم لباسها رو از لباسشویی در میارم.سرم به کاری گرم میشه.میبینم رفتی لباسها رو برداشتی و میخوای پهنشون کنی .البته تا من بخوام این کارو بکنم زود میری همه لباسها را  برمیداری(کلا فعل معکوسی!!)

 وقتی می گیم الله بده دستتو میاری جلو و دست میدی البته این کارو از 4 ماهگی انجام می دی

عاشق ارگ زدنی و با اون ارگ کوچولو که بابایی تازه واست خریده سر و کله ما رو می بری!تازه میکرفنش رو بر می داری و شروع به اواز خوندن می کنی خاموشش هم بکنم شما خودت روشنش می کنی اخه خیلی باهوشی و یاد گرفتی کدوم دکمه رو بزنی تا روشن بشه

دیگه کارات تو ذهنم نیست ولی بیشتر از این که حرف بزنی متوجه حرفهای من میشی و سعی میکنی منظور خودتو برسونی

قربون دخترم برم که شبا ساعت 2 تا 30/2 نصف شب می خوابی و تا ساعت 11 یا12 ظهر بیدار نمی شی البته دو سه بار بیدار می شی تا شیر بخوری ولی در کل همین که صبحها اجازه میدی به کارهایه عقب افتاده ام برسم خیلی عالیه

مامان جون و بابا جون اگه یه روز نبیننت دلشون واست تنگ می شه و یا اونا میان اینجا یا ما میریم اونجا و تو هم حسابی اونجا باحرکات و حرفای شیرینت دلبری می کنی اونا خیلی دوستت دارن و عاشقانه با تو بازی می کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ظریفه
3 مرداد 91 17:00
خدا برات حفظش کنه این دختر نانازی رو


ممنون عزیزم