ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

کارهایه ملیکا در 1 سال و 17 روزگی

1391/3/15 15:07
نویسنده : مامان
455 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک مامان

امروز می خوام از کارهایی که تاز یاد گرفتی بنویسم:

تازگی ها تا بهت می گم الله اکبر کن یا نماز بخون می خوابی رو شکم و پیشونیت رو به زمین میزنی یعنی داری سجده می کنی

تا بهت می گم بای بای کن دستت رو تکون می دی البته این کارو یک ماه هست که انجام می دی

تا بهت می گم موش شو خودتو ناز می کنی و شیرین می خندی و دندونایه قشنگ رو نشون می دی

وقتی تلویزیون داره اهنگ میزاره خودت رو به سرعت بهش می رسونی و بلند می شی و یک دستت رو به میز میگری و شروع می کنی به رقصیدن و حسابی خودت رو تکون میدی البته یک دستت رو به میز می گیری و فقط با یک دستت دیگرت می رقصی

وقتی چیزی بخوای و بهت ندم خودتو لوس می کنی و لباتو جمع می کنی و جوری لوس می کنی خودتو که ادم می خواد بخوردت

الان خیلی بیشتر از قبل می تونی رو پاهات بدون تکه گاه بایستی ولی هنوز راه نمی ری

تا بهت می گم مامان رو بوس کن بوس می کنی بگم ناز کن ناز می کنی در کل بیشتر حرفام رو درک می کنی و متوجه می شی چی بهت می گم

کارت شده هی بری تو اتاقت و اهنگ تختت رو به صدا در بیاری و یه کم برقصی و بیایی کنار من و تا صدایه اهنگ قطع شد دوباره میری و دکمه اش رو میزنی تا واست بخونه این کارو خیلی تکرار می کنی .

خیلی جنب و جوشت زیاده و هر چی می خوری زود سوخت می شه اخه خیلی پر تحرک هستی ولی نمی دونم تو که همه کارهات جلوتر از بقیه نی نی هایه هم سنت بوده چرا راه نمی ری ؟

از دستت یه فیلم نمی تونیم ببینیم اخه تو هی کنترول رو بر میداری و کانال رو عوض می کنی یا صداش رو قطع می کنی یا برفکیش می کنی در کل نمیزاری تلویزیون نگاه کنیم دیروز داشتی شیر می خوردی و من هم داشتم تلویزیون نگاه می کردم که به زور کنترول رو ازم گرفتی و برفکیش کردی و دوباره شروع به شیر خودن کردی من کنترل رو گرفتم و درستش کردم ولی تو دوباره کار قبلت رو تکرار کردی ومن هی درست می کردم و تو خراب اینقدر این کارو تکرار کردی که من خسته شدم و برفک نگاه می کردم و تو هم شادمان از پیروزیت شیر می خوردی که خواب رفتی الهی قربون پشتکارت بشم

وقتی بابایی از سر کار میاد و تو صدایه پاهاش رو می شنوی تمام نگاهت رو به در می اندازی تا بابایی در رو باز کنه و تو خوشحال می شی و به سمتش می ری و دستات رو باز می کنی یعنی بغلم کن و وقتی بابایی می ره تو اتاق تا استراحت کنه کاره من تازه شروع می شه اخه تو به هر شکلی که شده خودت رو تو اتاق میرسونی و مثل فرفره از تخت میری بالا و می روی رو دل بابایی و هی سروصدا میدی تا بیدار بشه واسه همین اگه یه لحظه ازت غافل بشم بابایی رو بیدار کردی باورتون نمی شه ولی اینقدر میره تو اتاق و من تندی میارمش بیرون که خسته می شم و بی خیالش می شم و اون هم خوشحال و مثل یه موش تند تند خودش رو به بابایی می رسونه و شروع به بوس کردن می کنه و بابایی رو بیدار می کنه و همین که عملیات انجام شد دیگه کاری به بابایی نداره و خودش رو به یه بازی دیگه سرگرم می کنه

دیگه دخترم بزرگ شده و به تنهایی می تونه لیوان اب رو بگیره و بخوره تا حدودی هم می تونه با قاشق غذا بخوره واسه همین تا غذا واسش میارم باهام لج می کنه و نمی خوره تا قاشق رو دستش بدم و خودش شروع به ریخت و پاش می کنه البته تو این هین دو سه لقمه ای می خوره

بستنی خیلی دوست داره و اگه من بخورم به سمتم میاد و بدون هیچ بهونه ای و گریه ای منتظر جلوم می شینه تا قاشق قاشق دهنش کنم کاشکی اینقدر علاقه ای که به بستنی  خوردن نشون میده غذا هم می خورد

الان که دارم واستون می نویسم ملیکا معصومانه خوابیده واسه همین من وقت کردم بنویسم

خدایا بابت تمام ارامشی که به من و خانواده ام دادی هزاران بار شکرت دوستت دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه گلی
28 خرداد 91 23:48
بچه ها با همین کاراشون خودشونو لوس وعزیز می کنن عزیزم کارات خیلی بامزه هست کلی خوردنی میشی


ممنون عزیزم که با نظرهاتون من و ملیکا رو شاد می کنید بازم بیایید بوس