ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

کارهایه ملیکا در سیزده ماه 9 روزگی

1391/4/6 22:20
نویسنده : مامان
391 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامانی

ببخش اینبار خیلی دیر اومدم تا بنویسم راستش رو بخواهی یه کم بی حوصله شده ام و دست و دلم به نوشتن نمیاد تازه بابا جواد هم سرما خورده و من بیشتر درگیر درست کردن سوپ و کارایه بابایی هستم اخه هر وقت مریض می شه خیلی خودشو لوس می کنه و مثل یه پسر بچه می شه و دائما باید حواسم بهش باشه

دیشب عروسی دعوت بودیم یکی از فامیل هایه دور بابا ولی چون بابایی با داماد دوست بود و اونا عروسی ما اومده بودن خیلی دلش می خواست بره واسه همین من هم همراهیش کردم و چون یه کم سرما خورده بود زود برگشتیم ولی تو رو خونه مامان جون گذاشتم تا اذیت نشی اخه جاهایه شلوغ رو دوست نداری و خونه ی مامانی بیشتر لذت می بری شب وقتی رفتیم دنبالت تو حسابی واسشون رقصیده بودی و حسابی به همتون خوش گذشته بود دستمالی  دستت بود و کنار تی وی وایساده بودی و با تکون دادن اون نی ناش ناش می کردی وقتی منو دیدی هیجانت بیشتر شد و تند تند دستمالت رو تکون میدادی الهی دورت بگردم و خیلی خوشحال بودی . راستش چون تو رو نبرده بودم ناراحت بودم ولی وقتی دیدم تو خونه مامان جون شادتری خیلی خوشحال شدم که تو رو نبردم.

شیرین کاری تازه ات اینه که هر چی دم دستت می بینی مخصوصا کاغذ قالی رو می زنی بالا و هی می زاریش زیر فرش و روش رو می دی ولی هی فرش رو بلند می کنی تا مطمئن بشی جاش امنه و دوباره برش می داری و میزاریش اونورتر اینقدر این کارو می کنی که کاغذه پاره پاره می شه الهی دورت بگردم که این کارو از من یاد گرفتی اخه وقتی یه کاغذ می بینم که تو می خوای دست بزنی بهش و پاره اش کنی من میزارمش زیر فرش و تو هم بس که باهوشی یاد گرفتی ولی تو همه چی رو میزاری زیر فرش از عروسکت گرفته تا گوشی موبایل و کنترل و هر چیزی که دوست داشته باشی

دیروز تونستی از طاقچه ی خونه مامان جون بالا بری و وایسی  و از فتح این قله ی بلند با افتخار بخندی تازه از مبل میری بالا و خودت رو به اپن میرسونی که کار خیلی خطرناکیه

عرسوکت رو بغل می کنی و خیلی ناز واسش اواز می خونی و می خندی و خودت رو خیلی با نمک تکون می دی و هی به من نگاه می کنی تا بهت بگم افرین

جدیدا خیلی بیشتر با اسباب بازی هات بازی می کنی و وقت بیشتری تو اتاقت می مونی

بیشتر حروف رو می تونی بگی و کلمات نامفهومی هم موقع بازی تکرار می کنی مثل قا ما با تاب دکی گَگَ گاکا دَ دَدَ بوف وای بای جیج .. وخلی کلمات دیگه و مفهوم حرفام رو می فهمی و بیشتر به حرفام گوش می کنی وقتی کار اشتباهی بکنی و من بگم وای وای کار بد کردی سرت رو خیلی معصوم کج می کنی و تا وقتی من نگم اشکال نداره سرت رو بالا نمی اری و بعضی وقتا وقتی کار اشتباهی می کنی و می فهمی هم کار بدی هست به من نگاه می کنی و واسه اینکه دعوات نکنم شروع می کنی به داد زدن و دعوا کردن من که من بترسم و جلو نرم خیلی زرنگی

خیلی دوست داری تمام قاشق ها رو بریزی بیرون و با هاشون بازی کنی و هی بریزیشون تو جا قاشقی و هی برداریشون و هرزگاهی تو دهنت هم بکنی از خرابکاریهات بگم که تمام ادویه هایه دم دست رو ریختی و الان دیگه تو خونه  دارچین و زنجبیل و  زرد چوبه و... نداریم و شیشه هایه ادویه ی دم دست رو هم شکوندی و دو تا قندون رو هم شکستی ولی خدا رو شکر به خودت صدمه ای نزدی

الان که دارم می نویسم تو در حال بازی با قاشق چنگالها هستی که فردا عکسهاشو می زارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)