ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

توانایی هایه ملیکا در یک سالگی

1391/3/4 2:53
نویسنده : مامان
439 بازدید
اشتراک گذاری

الو الو کردن رو با مهارت بیشتری :

گوشی تلفن رو بر میداری و چنان با گوشی حرف می زنی که انگاری کسی پشته خطه . انگار می خوای ادای من و در اری.

چه بدونم مادر.؟

اگه گوشیم دم دستت نباشه با دستت این کارو میکنی یا هر وسیله ای که به دست بیاد

دستت و می بری دم گوشت و به زبون خودت حرف می زنی  .

الهی قربونت برم نفسم

معنی کلمه بده رو میفهمی:

هر چیزی تو دستت باشه وقتی مامی میگه بده فوری می زاری کف دست مامان .

 مامانیم بهت میگه مرسی عزیزم ایشالله بزرگ بشی یا بقول خودمون ایقد بشی یعنی وقتی اون چیزی رو که به من دادی  می برمش بالا و می گم اینقد بزرگ بشی .

آفرین دختر حرف کوش کن مامان

بای بای کردن

الهی قربونت برم که تازگیها یاد گرفتی دست نازت رو بگیری بالا و به علامت خداحافظی تکون بدی .

البته وقتی بهت می گم مامان بای بای کن همراه من می گی با ..با.. ولی هیچ عکسالعملی نشون نمیدی و هر وقت خودت خواستی و دلت خواست بابای می کنی اصلا هم واست مهم نیست که الان وقت بابای نیست

 همچنان دس دسی می کنی و هراه دس دسی می گی دَ..دَس ...دَ  و نی نای نای می کنی و از هر مانعی که جلوت باشه دالی بازی می کنی و می گی دَ...دَ...دَک...یعنی دَکی

وحسابی کابینت هایه اشپزخونه رو می گردی و تمام نایلون و دستمالها کاغذی رو  تا دونه ی اخرش در میاری و دلت می خواد خودت غذا بخوری البته بیشتر دوست داری با غذات بازی کنی و حرص مامانی رو در بیاری و کل خونه رو با چهاردست و پا و راه رفتن با کمک مبل و دیوار سیر می کنی و هر جا که دلت خواست میری و خیلی دوست داری وقتی در یخچال باز شده با کنجکاوی خودت رو به من برسونی و با شیطنت بری داخل یخچال و من با زور درت بیارم  بعد خودت رو به کابینت ها برسونی و تمام قاشق چنگالهارو بریزی وسط اشپزخونه و تمام ادویه ها رو خالی کنی و اگه شکستنی به دستت رسید محکم بزنی زمین و بشکونیش تازگیها می ری کنار یخچال و سیخ هایه کباب رو یکی یکی در میاری و هی می زنی به اینور و اونور انگاری داری شمشیر بازی می کنی و هر اشغالی که رویه زمین دیدی ور  می داری و می کنی تو دهنت .

تازگیها سرت رو وقتی داری چهادست و پا میری تکون می دی و اگه من ادات رو در بیارم می زنی زیر خنده . اگه دعوات کنم ناراحت می شی و گریه می کنی ولی در کل خیلی دختر حرف گوش کنی هستی و وقتی داری به یه چیزه خطرناک دست می زنی و من می گم دست نه یه نگاه بهم میندازی و اگه دوباره بگم دست نه دیگه کاری به اون نداری و بی خیالش می شی ولی بعضی وقتا که خیلی دلت می خواد یه کاری رو انجام بدی و من هی می گم دست نه می زنی زیر گریه ولی دست نمی زنی  نشون به این نشون که تمام گلدون هایه خونه مامان جون اینا سالم هستن و تو اصلا بهشون دست نمی زنی حتی اگه مهمون خونه مون باشه تو اصلا به بشقاب و ...دست نمی زنی و همش تو بغل من می شینی البته وقتی مامان جون یا خاله ها خونه باشن هر کار دلت خواست می کنی

جدیدا یاد گرفتی از تخت بری بالا و حسابی از اینکه تونستی بری بالا ذوق کنی

همین که دارم ظرف می شورم میای طرفم و گریه می کنی تا برم کنار تا در کابینت ظرفشویی رو باز کنی و من هرچی میزارمت جلویه یه کابینت دیگه دوباره به طرفم میایی و و من رو محکم می گیری و بلند می شی و هی بهم فشار میاری تا برم شایدم می خوای ظرف بشوری هههههه

دخمل مامان یه کم هم حسود هست اخه همین که من یا بابایی بهم نزدیک می شیم می زنه زیره گریه و تا از هم دور میشیم اروم می شه و ما از ترس جیغ هایه این دختر اصلانمی تونیم کنار هم بشینیم تازه یه وقتایی خودش رو می رسونه به باباش و سرش رو میزاره رو دل باباش و به من می خنده و وقتی باباش بغلش می کنه همچون محکم بغلش می کنه و سرش رو میزاره رو شونه هاش که ارامش رو از تو چشماش می شه ببینی . وقتی بابایی از سره کار میاد و صدایه پاش رو از راهپله متوجه می شه اگه در حال شیر خوردن هم باشه شیرش رو ول می کنه و به سمت در میره و منتظر می شه تا بابا جواد در رو باز کنه و میره تو بغلش

الان که دارم می نویسم ملیکا اروم خوابیده کنار بابا جواد و من طبق معمول دارم می نویسم وای خیلی حرف زدم ببخشید اصلا حواسم نبود برم بگیرم بخوابم که خیلی خسته هستم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)