ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

ادامه خاطرات

سلام به همگی روز پنجم بود که تو بیمارستان به همراه تو بستری بودم دختر گلم به همراه پرستاری که بابایی واسم گرفته بود  شبش تنها شبی بود که تب نکرده بودم و لرز هم نداشتم دکتر متخصص عفونت اومد تو اتاقم و گفت تو آزمایشها و سونوگرافی ها و عکس ها هیچ موردی دیده نشد من از روی حدس خودم داروها رو واسه عفونت خط بخیه دادم که خدا رو شکر جواب داد و مطمئنا شما عفونت خط بخیه داری از داخل و واسم سونوگرافی خط بخیه نوشت همون روز رفتم سونوگرافی و دکتر گفت بخیه هات از داخل آبسه زدن که باید با سرنگ خارج بشن  روز ششم روز خوبی بود چون بابا جواد به همراه آریان و ملیکا و خاله محدثه خاله سمانه و مامان جون آمدن ملاقاتم راستش دو روزی که پرستار کنا...
17 مهر 1395

خاطرات بعد زایمان

ادامه سلام به همه بعد زایمان اومدیم خونه خودمان و خیلی زود خودم تونستم کارآمد رو بکنم ولی از روز پنجم تب لرزم شروع شد اولشو فکر کردم تب شیر هست و تحمل می کردم ولی دیدم تموم بشو نیست و هر روز بدتر از روز قبل بودم روزها خوب بودم ولی شب ها تب و لرزم شروع می شد همش خدا خدا می کردم تو آون ساعت تو خواب باشی و آریان و ملیکا هم ادیت نکنند آخه بیشتر شب ها تنها بودم و وقتی تب و لرز می کردم مخصوصا لرز قادر به انجام کاری نبودم و همش رو خودم پتو می انداختم خیلی بد بود یه شب تب و لرزم شروع شد ساعت ۸ شب و نتوانسته طاقت بیارم و زنگ زدم بابا جواد و آون هم سریع اومد و تازه متوجه شد که اوضاع خیلی وخیم هست اخه من تب و لرز رو جدی نمی گرفتم و بهشون درست نگفت...
14 مهر 1395

خاطرات زایمانم

سلام باز هم با تاخیر آوردم ولی بهم حق بدید خیلی سرم شلوغ شده اصلا وقت هیچ کاری ندارم الان هم به سختی وقت کردم بیام.بگذریم آوردم خاطرات زایمان سومی رو هم بنویسم تا دخترم وقتی بزرگ شد بخونه و بدون چقدر واسه ما ارزشمند هست اینبار به همراه بابا جواد و مامان جون و خاله ستاره و آریان و ملیکا رفتیم خونه خاله الهام شب اونجا خوابیدیم و صبح روز ۱۷ مرداد به بیمارستان مرتاض رفتیم برای بستری شدن روال کار رو میدونستم واسه همین وقت کارا ادرار و امضا کاری ها تمام شد بقیه رفتن و رفتم واسه انجام آزمایش و سونوگرافی و بقیه کارها ...ساعت نزدیک ۱۲ بود که من رو بردن تو اتاقم و لباس پوشاندن همین که می خواستم روی تخت استراحت کنم پرستار اومد و گفت دکتر عمل اورژا...
11 مهر 1395
1