ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
آریانآریان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

بهانه های زندگیم ملیکا و آریان و آنیتا

یک مامان هستم ک شیطونی دخترا و پسرم اینجا می نویسم

خرابکاری مامان سمیه

سلام الان که دارم می نویسم ملیکا به همراه بابایی رفته مغازه ی بابایی و من هم یه سری کار داشتم که انجام دادم و یه خرابکاری کردم اره دقت نکردم و تمام لباس هایه ملیکا رو انداختم تو لباس شویی و همیشه هم همین کارو می کردم ولی این بار یکی از تاپ هایه من اشتباهی توش بود واسه همین تمام لباسهایه ملیکا رنگ گرفتن خیلی اعصابم خورده اههههههههههههه تمام لباسهاش از رنگ و رو رفتن بعضی هاشون رو تازه گرفته بودم و اونایی که واسش کوچک شده بود رو می خواستم واسش یادگاری نگه دارم ولی ......اههههههههه اعصابم خورده من خیلی مامان بدی هستم اصلا حوصله ندارم ................این عکسش :   ...
30 خرداد 1391

عکسایه اولین پارک ملیکا در 13 ماه یک روزگی

سلام عسل مامانی امروز بعد از ظهر من و تو به همراه بابا جون اینا و خاله سمانه و دایی مرتضی رفتیم پارک و تو حسابی بازی کردی و سوار تاب و سرسره و الاکلنگ و ...شدی البته با کمک من. خیلی خوش گذشت و تو حسابی لذت می بردی و خیلی هم خسته شدی واسه همین الان خوابیدی . اینم عکسایه ملیکا جون در 13 ماه و 1 روزگی در پارک با هر بار تاب خوردن خیلی ناز می گفتی تاب تاب تاب الهی دورت بگردم تو این عکس دخترم از یک خانم دیگه که داشت نی نی اش رو تاب میداد خجالت می کشید و خودشو واسه مامان لوس می کرد ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام قشنگ مامان الان که دارم واست می نویسم باباجون ومامان جون اومدن و تو رو با خودشون بردن خونه و من خونه موندم تا خونه رو مرتب کنم و به کارهایه عقب افتاده ام برسم. راستی امروز تو درست در 13 ماهگی تونستی برج هوشت رو بهم بریزی و دوباره خودت به تنهایی درستش کنی الهی قربونت برم دختر باهوشم  
28 خرداد 1391

شیطنت شب تولد بابا جون

اون شبی که خونه باباجون اینا واسه تولد بودیم شما یه کار بد کردی می خوای بدونی چی؟؟؟؟؟تو چنگال رو برداشتی و داشتی باهاش بازی می کردی و دلت می خواست خودت کیک بخوری ولی چون داشتی میرختی من ازت گرفتم و تو شروع کردی به گریه کردن واسه همین خاله چنگال رو داد تا اروم بشی و تو رو بغل کرد و تو هم تو همین هین چنگال رو زدی تو چشم خاله همه نگران شدیم و زود خاله رو بردیم دکتر ولی خدا رو شکر به خیر گذشت و چشم خاله فقط یه کم قرمز شده بود و با قطره هایی که دکتر داده بود الان خیلی بهتره
27 خرداد 1391

13 ماه عاشقی ....

13 ماه عاشقی.... دخترکم 13 ماه شد که تو مهمون قلب و خونه مایی...مهمونی از جنس خودمون...از وجود خودمون....که چه بسیار شیرین و دوست داشتنی... گلک تنبل من هنوز راه نمیری و از جایی که بسیار محتاطی و محافظه کار در حدود 30 ثانیه تنها می تونی بایستی و می تونی دو قدم برداری  ولی از اونجایی که اصلا حاضر به ریسک کردن  نیستی هنوز راه نمی ری.... هنوز 8  دندونه موندی(4 تا بالا و 4 تا پایین) و به مرواریدای قشنگت چیزی اضافه نشده... هر روز شیرین زبون تر میشی و دلت میخواد چیزهای زیادی رو تلفظ کنی ..جدیدا دَ رو خیلی محکم تلفظ می کنی و وقتی می خوای خودت رو لوس کنی و باهام بازی کنی شروع می کنی به گفتن دَ  دَ وا...
27 خرداد 1391

13 ماهگیت مبارک

  13 ماهگیت مبارک عزیز دلم   الهی قربون قد و بالات بشم   اخه قبول نیست چرا اینقدر تند تند داری بزرگ میشی   من وقت نمیکنم خیلی از فکرهای تو سرم رو عملی کنم   کوچولوی 13 ماهه من عاشقتم .  دستای کوچولوت رو میگیری و به سرعت از مبل و تخت و صندلی و هر جایی که قد کوچول موچولت برسه بلند میشی و به همه جا سرک میکشی    الان 10 روزی هست که اوایل خیلی با احتیاط ولی الان با اعتماد به نفس زیاد  دستهای نازت رو از تکیه گاه ول میکنی و برای 30 ثانیه میایستی که میخوام فدات بشم قربونت برم باورم نمیشه فرشته کوچولوی من داره بزرگ میشه  روز به روز توانا تر از قبل عروسکت رو ...
27 خرداد 1391

باباجون تولدت مبارک

بالاخره امروز هم رسید امروز روز خیلی خوبییه  چون تولد بابامه   بابا جون ، بابت تمام زحماتی که کشیدی دستانت را می بوسم و ممنونتم.   فقط میتونم بگم از صمیم قلب دوستت دارم اما امروز روز میلاد توست و دلم می خواست  برایت جمله ای بنویسم اما دستانم مرا یاری نکرد نمیدانستم چه بگویم برای تبریک به تو ای بهترین بابای دنیا. نتونستم جمله ای زیبا بیابم تورا هیچ جمله ای توصیف نمی کند فقط می توانم بازم بگویم دوستت دارم به اندازه همه زیباییهای دنیا چرا که تو همه آنها را در خود داری . امروز واسه بابایی یه کیک سفارش دادم و قراره خاله سمانه بیاد دنبالم تا با هم کیک رو بگیریم و بری خونه بابا جون و سوپرایزش کنیم ...
23 خرداد 1391

عکس هایه جدید(1 سال 25 روزگی)

اینم عکسایه ملیکا در اواخر 12 ماهگی ملیکا در حال صحبت کردن با موبایل این عکس مال امروز ظهر ملیسا خانم هست (1 سال و 25روز)بعد از خوردن ماکارونی که خیلی دوست داره   دور دهنش هنوز از اثرات ماکارونی مونده هههههههههههههه ...
23 خرداد 1391