سهل انگاری مامانی و سرماخوردگی ملیکا
سلام قشنگ مامان
روز جمعه امتحان دکتری داشته واسه همین به همراه بابا جواد و خاله ستاره رفتیم و قرار شد از تو مراقبت کنن امتحان صبح و عصر بود من نخونده بودم واسه همین اماده نبودم فقط واسه ازمایشی تو امتحان شرکت کرده بودم بعد امتحان برگشتیم خونه تو راه خیلی اذیت کردی منم چون خیلی خسته بودم حسابی از دستت ناراحت بودم تو ماشین همش بهونه گیری می کردی و بلند بلند جیغ می کشیدی و بابایی مجبور بود هی ماشین رو نگه داره تا اروم بشی واسه اینکه اروم بشی جعبه دستمال کاغذی رو دادیم دستت و تو تا اخرین برگه ی دستمال کاغذی رو کشیدی بیرون و ماشین رو پر دستمال کاغذی کردی به هر ترتیبی بود رسیدیم خونه من خیلی از دستت دلخور بودم اخه خیلی اذیت کرده بودی وقتی رسیدیم از فرط خستگی نای نداشتم شیرت بدم ولی تو تا شیرت نمی دادم گریه می کردی و من مجبور بودم اول شما رو خواب کنم یکی دو ساعت طول کشید تا شما خواب رفتین و من اجازه پیدا کردم یه چرت بزنم تا دوباره بیدار نشودی از بس خسته بودم تا صبح بیدار نشدم و خدا رو شکر شما هم خسته بودی و خوابیدی صبح که بیدار شدم دیدم شما بس که غل خوردین پتو از روتون کنار رفته و سرما خوردی خیلی از خودم بدم اومد اخه تقصیر من بود که تو مریض شدی اگه مثل شبهایه دیگه حواسم بهت بود سرما نمی خوردی در هر صورت الان دو روز هست که سرما خوردی و کار من شده پرستاری خداروشکر فقط ابریزش داری و از سرفه و دیگر علائم سرماخوردگی خبری نیست امیدوارم هر چه سریعتر خوب بشی تا من اینقدر خودم رو سرزنش نکنم.