ناز نازی مامان
سلام فرشته ی زندگی من
از دیروز یعنی از 10 ماه 22 روزگیت وقتی بهت می گم آخ آخ دخترم مریضه تو خودت رو لوس می کنی و الکی سرفه می زنی و می خندی انگاری خودت هم می دونی داری کلک می زنی منم هی می گم و تو هی خودتو واسم لوس می کنی و سرفه های الکی می زنی.
جدیدا خیلی دَدَدَ می گی و یه وقتایی با صدایه بلند و گاهی تبدیل به جیغ می گی و شروع به خندیدن می کنی.
امروز صبح دانشگاه کلاس داشتم بابا جواد و خاله ستاره کنارت بودن وقتی از کلاس اومدم تو بغل خاله بودی وقتی منو دیدی خیلی خوشحال شدی و با لبخند زیبات تمام خستگیم رو از تنم در اوردی اینقدر دلت می خواست بغلم بیایی که اجازه نمی دادی دستامو بشورم واسه همین سریع دستامو شستم و بغلت کردم و تو محکم منو بغل کردی و سرت رو اروم رویه شونه ی من گذاشتی و با دستایه کوچیکت منو محکم گرفته بودی تا از کنارت نرم و بدون هیچ حرکتی تو بغلم بودی انگاری خیلی دلت واسم تنگ شده بود چند وقت یه بار یه نگاهی به من می انداختی و وقتی می دیدی که هستم دوباره سرت رو شونه ام می ذاشتی خیلی ارامش بخش بود.
خدایا بابت همه چی شکرت