مادر گریزی
اين روزها مادرگريزي ملیکا شديدا پررنگ شده! هر چي سرچ كردم كه مطلب بذارم در اين مورد پيدا نكردم! ولي ميخواستم اينجا بنويسم كه اگه كسي مثل منه بدونه همدرد داره!!
آقاي پدر كه مياد خونه من ميشم شهروند درجه ۲ ! سمیه برو! سمیه نيا! كتاب نخون! بابا ميخونه! اينجا نخواب! اينجا نشين. بغلم هم كه نمياد !!! در ضمن بايد باشم ولي نباشم!
يه جورايي مثل کسی می مونم كه عاشق یه دختر مغروري شده و تشنه ي محبتشه! فقط لازمه يه حركت محبت آميز ازش ببينم ديگه ...
چند شب پیش جایی عروسی دعوت بودیم (پسر دایی بابایی)از اونجایی که شما دلتون نمی خواست تو جمع خانم ها و کنار مامان باشی دائم بهونه می گرفتی و می گفتی بابا و هی بد انقی می کردی کافی بود فقط یکی نازت کنه می زدی زیر گریه اصلا بد اخلاق بداخلاق شده بودی یه اخمی هم کرده بودی انگاری از کنار من موندن واقعا در عذابی که زنگ زدم بابایی و تو رفتی اونور اینقدر خوشحال شده بودی که نگو و بعد که رفتی دائم می شنیدم که خواننده اسم ملیکا رو میاره و می گه ماشالله و اصلا یه اهنگ هم به نام تو خوند اینقدر اونور می رقصیدی که همه تعجب کرده بودن تازه بعدش هم که همگی رفتیم باغ اصلا حاظر نبودی کنار من باشی و ترجیح می دادی کنار بابایی باشی تویی که کنار من حتی حاظر نبودی بخندی با بابایی همچون می رقصیدی که همه ازتون فیلم می گرفتن همه از من می خواستن تا تورو بغل کنم تا یه کم بابایی برقصه ولی اصلا بهم نگاه هم نمی کردی خیلی دلم گرفت ولی پیش خودم گفتم بهتر اصلا نیا من راحت و بدون یه بچه نق نقی از عروسی لذت می برم البته اینو می گفتم تا کمی دلم خنک بشه ههههه
خلاصه خواستم اگه كس ديگه اي هم هست افسرده نشه و بدونه تنها نيست !!!