ووووووویییی
سلام پسر نازم
بزرگ شده ای ،اینقدر که میتوانم دست و پا و سرت را از هم تشخیص دهم .حس خوبی است این که چیزی دارم و چیزی را حس می کنم که هیچ کس نمی تواند ببیند...دوست دارم این خلوت دو نفره مان را...درست است که گاهی آنچنان ارتباط برقرار میکنی که برق سه فاز از سرم می پرد و مجبورم میکنی که یا از خواب بیدار شوم یا از حالت خوابیده به حالت نشسته درآیم ، اما می دانم که حتی دلم برای این کارهایت هم تنگ می شود وقتی بیایی!!! جالب است این که وقتی برای پدر توضیح می دهم که این کجای بدن توست مبهوت و با هیجان تو را لمس می کند و فکر میکنم این صدای آشنایی برای تو باشد که با هیجان فریاد میزند ووووووووووویییی و آن وقت است که من می خندم و از حرکات شکم حس می کنم تو هم می خندی و این باعث می شود تا بیشتر بخندم و پدر با دیدن خنده ما همپای ما شود...حالا دیگر همه شادی هایم حول آمدنت می چرخد ، این که می آیی و شادی بیشتری برایمان می آوری ....از طرفی با تعریف هایی که از تو به ملیکا کرده ام او نیز ذوق دارد که زودی داداشی بیاد و بغلش کند .... پس همه چی اماده ی امدن توست
پسرم من و بابایی و ابجی ملیکا خیلی دوستت داریم
هفته 29