چه روزهایی با تو دارم
بعضی از روزها هستند که آن قدر خوبند که دلت نمی خواهد ببینی تمام شدنشان را...آن قدر هیجانات دلنشین و دل چسب داری که دلت می خواهد ببلعی ثانیه به ثانیه اش را..این روزها که تو شیرین تر از هر روز و زمان دیگری هستی هر روز این حال و هوا در سرم می چرخد...ای کاش می شد بعضی روزها را خودم طولانی تر کنم که اگر می شد حتماً این روزها بودند شاملش...
دستانم را به حالت گریه گذاشته ام روی صورتم و صدای گریه کردن هم حتی همراهش کرده ام...می آیی کنارم و با قیافه با مزه و به اصطلاح ناراحت که مشخص است آن خنده شیرینت پشتش می گویی: بوش بوش (= بوس بوس) صورتم را می آورم جلو دو تا بوس خوش مزه می گیرم اما راضی نمی شوم دوباره گریه می کنم و تو دوباره بوش بوش کنان نرمم می کنی ...خنده ام می گیرد محکم فشارت می دهم !!!
این روزا خیلی شیرین شده ای خودت را سرگرم بازی می کنی با اسباب بازی هایت عروسک هایت را هم در بازی هایت شرکت می دهی دیروز داشتی با مزه بازی می کردی و من محو تماشایت هی به عروسک می گفتی بشین بشین و بعد که نشاندیش شروع کردی به غذا دهنش کردن و هی می گفتی بخور بَ بَ رویه گاز کوچکت قابلمه گذاشته بودی و می گفتی آش بخور و حسابی بازی می کردی و هر زگاهی نگاهی به من می انداختی و خنده ای شیرین می زدی .
هر وقت بخواهی شیطونی کنی با من بای بای می کنی و می روی و من می فهمم که می خواهی شیطنت کنی و اگر کار اشتباهی کنی نمی گذاری من ببینم و هی دستم را می گیری که نروم ببینم و دعوایم می کنی و می گی نه نه نرو بشین بشین و من می فهمم باز دسته گلی به اب دادی.یه وقتایی که از دستت عصبانی می شوم و دارم دعوایت می کنم شروع می کنی به بوس کردن و ناز کردنم و هی می گی بوس بوس مامان ناز ناز و صورتت را به صورتم نزدیک می کنی و تا من بوست نکنم کنار نمی روی انگار وقتی بوست می کنم بخشیدمت این بچه به این کوچکی هم می داند وقتی من عصبانی می شوم چجوری ارومم کنه یه وقتایی تو اوج عصبانیت با این کارهای ملیکا خنده ام می گیرد و بغلش می کنه و بوسه بارونش می کنم