دُردانه های من
دردانه های من این روز های من پر شده از صدای شیطنت های شیرین شما پر از اسباب بازی ها و خوراکی ها بچه گانه شما پر از کثیف کاری های موقع بازی شما پر از کودکانه هایی که من مادر را بچه می کند هم پای شما کلا زندگی من جور دیگری شده است و من خوشحالم که شما رو دارم به خاطر وجود شماست که من سر زنده ترین مادر روی زمینم عاشقتونم خوشگلای من ...
نویسنده :
مامان
17:15
دخترم کلاس اولی شد
سلام دوستان گلم سلام دختر های نازم و پسره گلم چقدر زود گذشت مثل برق و باد تا چشم بر هم زدم دخترم بزرگ شده و کلاس اولی شده خیلی خوشحالم و حس جدیدی دارم از اینکه دخترم مدرسه میره و واسه خودش خانمی می شه ایشالله که خدا کمکش کنه و بتونه مدارج بالایی رو کسب کنه دوستت دارم دختر گلم...
نویسنده :
مامان
16:54
دو ساعت دیگه از زندگیم
سلام و روز خوش ببخشید که باز دیر اومدم به خدا وقت نمی شه الان که اومدم باباجون بعد از اوردن ملیکا از پیش دبستانی اومد دنبال اریان خان و هر دو رو برد خونه شون تا تو باغ بازی کنن و من و آنیتا تنها شدیم و گمی وقتم ازاد شده روزهای قشنگی دارم و خدا بهم انرژی داده وصف نشدنی که وقتی شب سر رو بالشت میزارم و به روزه سپری شده فکر می کنم نفس بلندی می کشم و چشمام میره دغدغه ی الان من دندون های ملیکا هست که خیلی نافرم دارن در میان و من خیلی نگران هستم و یه نوبت یزد گرفتم که ایشالله ببرمش پیش دکتر که مشکل حل بشه دومین دغدغه من اینه که واسه کلاس اول کجا ثبت نامش کنم و کلی تحقیق کردم ولی هنوز به نتیجه درستی نرسیدم امیدوارم که بتونم پیدا کنم ملی...
نویسنده :
مامان
15:03
می نویسم تا فراموش نکنم
سلام وروجک ها آمدم تعریف کنم یه لحظه هایی از زندگیم با فرشته هام رو که با گذشت زمان فراموش نکنم که چه روزها و شبهایی داشتم چه دلخوشی ها و آرزو هایی داشتم اره می خوام بنویسم تا یادم نره زندگیم و همسر و بچه هام رو دوست دارم و شاید همین نیروی عشق هست که بهم توانایی داده که با تمام سختی ها و مشکلاتی که دارم کم نیارم اره معجزه عشق هست که بهم قدرت می ده چشمم رو که رو هم میزارم و به گذشته فکر می کنم می بینم من روزهای سختتر از الان رو هم با توکل به خدا سپری کردم پس میتونم مادر خوبی باشم تفاوت سنی ملیکا با آریان ۳ سال و دو ماه هست و آریان با آنیتا ۲ سال و یک ماه پشت سر هم شاید آگه به گذشته بر می گشتم تفاوت سنی بیشتری رو در ...
نویسنده :
مامان
15:52
یک صبح من و وروجک هام
سلام فرشته های زندگیم چه روز های خوبی دارم ه روزهای کوتاهی پر از دغدغه های زیبا و وصف نشدنی نمی دونم چجوری این روزهام رو واستون وصف کنم زندگی با سه تا وروجک شیطون کل زمان رو از من می گیره نمی شه بگی روز ها کوتاه می شن یا طولانی سخت خودم هم موندم که چجوری دوام آوردم و الان وقت کردم بیام بنویسم ...این روزهام دیگه وقت کاری واسه خودم ندارم حتی واسه دستشویی رفتنم باید برنامه ریزی کنم که کی می تونم برم اصلا ساده تر بگم دیگه مال خودم نیستم باید یه مادر و همسر وظیفه شناس باشم امروز می خوام یه دو ساعت از زندگیم رو بهتون تعریف کنم صبح یه روزی که ملیکا هم خونه باشه و نرفته باشه پیش دبستانی.نمی شه گفت کی زودتر بیدار می شه که متناوب هست یه رو...
نویسنده :
مامان
11:35